گنجور

 
سعیدا

ساغر از گردش ادوار چه پروا دارد

از شکستن سر سرشار چه پروا دارد

دوری از روی تو دل را ز سیاهی غم نیست

بی تو آیینه ز زنگار چه پروا دارد

دل خون بستهٔ من عاشق زخم ستم است

عندلیب چمن از خار چه پروا دارد

منع دل کس نتواند کند از کوی حبیب

عندلیب از در و دیوار چه پروا دارد

چین نگیرد به جبین روی زمین از افلاک

کاغذ از گردش پرگار چه پروا دارد

حرف حق گوی سعیدا ز جهان باک مدار

هر که منصور شد از دار چه پروا دارد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

عاشق از طعنه اغیار چه پروا دارد؟

آتش از سرزنش خار چه پروا دارد؟

سنگ را سرمه کند نقش پی گر مروان

پای مجنون ز خس و خار چه پروا دارد؟

سخن سرد نسیم جگر سوخته است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه