گنجور

 
سعیدا

که طرف از این فلک فتنه بار می بندد

که یک گره چو گشاید هزار می بندد

هوا به روی گل و لاله رنگ می ریزد

بهار پای چمن را نگار می بندد

چمن شکوفهٔ دستار بر سر هر شاخ

به دستیاری دست بهار می بندد

عجب ز زلف تو دارم که هر زمان صد چین

چگونه در شب تاریک و تار می بندد

فلک اگرچه سعیدا به طور من گردد

چه می گشاید از آن و چه کار می بندد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
نظیری نیشابوری

جهان جوان شد و عقد بهار می‌بندد

بهار پای جهان در نگار می‌بندد

ز صنع نشو و نما آب و خاک الوان شد

جماد و نامیه خود را به کار می‌بندد

نکاح باغ و بهارست و دایه بستان

[...]

صائب تبریزی

ز شکوه گر لبم آن گلعذار می‌بندد

که ره به گریهٔ بی‌اختیار می‌بندد؟

اگر تو در نگشایی به روی من از ناز

به آه من که در این حصار می‌بندد؟

درین ریاض دل جمع غنچه‌ای دارد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
اسیر شهرستانی

دلی نسیم به عید بهار می بندد

که پای خود به حنای غبار می بندد

جنون که هیچ ندارد به عقل ویرانی

در خرابه ندانم چکار می بندد

یکی است دوزخ کین و حصار صافدلی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اسیر شهرستانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه