گنجور

 
سعیدا

در نظربازی من یار نهان می گردد

از میان چون بروم یار عیان می گردد

نشئهٔ می به جوانان صفت پیر دهد

طرفه سری است کز این پیر جوان می گردد

پشت من از اثر فکر محبت شد خم

تیر از بار غم عشق کمان می گردد

بوسه ها داد لبش وعده و با من نرسید

چه کنم دور زمان است از آن می گردد

در بیابان طلب بسکه نظر گرم رو است

سرمه در دیدهٔ من ریگ روان می گردد

نگران چند روی از پی گردیدن دل

ز آن خبر گیر که گرد سر آن می گردد

عالم غیب سعیدا سفری آسان نیست

که در این راه نظر بار گران می گردد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سلمان ساوجی

ترک چشم تو، که با تیر و کمان می‌گردد

بنشان کرده دلی، از پی آن می‌گردد

هر که سر گشته چوگان سر زلف تو شد

به سر کوی تو، چون گوی، بجان می‌گردد

آنکه پرسید نشان تو و نام تو شنید

[...]

شمس مغربی

جانم از پرتو روی چنان می‌گردد

که دل از آتش او آب روان می‌گردد

هرچه پیداست نهان می‌شود از دیده جان

چون بر آن دیده جمال تو عیان می‌گردد

هرکه از تو اثر نام و نشان می‌یابد

[...]

کلیم

بر لبم همچو جرس خنده فغان می‌گردد

آب اگر می‌خورم از دیده روان می‌گردد

صافدل را نبود قید علایق عیبی

عیب دیرینه کی از آینه‌دان می‌گردد

مرد در کشور ما گونه به خون رنگ کند

[...]

ترکی شیرازی

تا مَهِ روی تو از پرده عیان می‌گردد

ماه از شرم تو در ابر، نهان می‌گردد

به مشام از نفس باد رسد بوی عبیر

به سر زلف تو چون باد، وزان می‌گردد

هست یاقوت لبت قوت روان و، دل من

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه