گنجور

 
سعیدا

گردون مروتی به فقیران نداشته است

این تیره کاسه، طاقت مهمان نداشته است

شوری که در محیط دلم موج می زند

نوح نبی ندیده و طوفان نداشته است

بوی گلاب شرم نمی آید از خویش

این شاخ گل مگر که نگهبان نداشته است

ای فخر کاینات بهشتی، به این کمال

چون قامت تو سرو خرامان نداشته است

در جستجوی دل نرسیدم به منزلی

این کعبه هیچ غیر بیابان نداشته است

هر سینه ای که همچو فلک داغدار نیست

در فکر خویش سر به گریبان نداشته است

این خانمان خراب فلک زیر سفره اش

جز دل کباب [و] سینهٔ بریان نداشته است

از داغ مهر او چه خبر دارد آن که او

چون آفتاب سینهٔ عریان نداشته است

چون فکر پخته رای سعیدا ز نازکی

هرگز سری به صحبت خامان نداشته است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

یک دل هزار زخم نمایان نداشته است

یک گل زمین هزار خیابان نداشته است

کنعان ز آب دیده یعقوب شد خراب

ابر سفید این همه باران نداشته است

جز روی او که در عرق شرم غوطه زد

[...]

رهی معیری

این سوز سینه شمع شبستان نداشته است

وین موج گریه سیل خروشان نداشته است

آگه ز روزگار پریشان ما نبود

هر دل که روزگار پریشان نداشته است

از نوشخند گرم تو آفاق تازه گشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه