چشمش همین نه دین و دل از ما گرفته است
جز خویش هر چه دیده در این جا گرفته است
دیگر کشد سر از بغل حکم آسمان
دیوانه ای که دامن صحرا گرفته است
اکثر ز سیر خویشتنش روی داده است
فیضی که چشم ما ز تماشا گرفته است
زاهد اگرچه ترک سرانجام کرده است
آوازه اش ولی همه دنیا گرفته است
گردیده چاک پیرهن یوسفم بخیر
دامان خود ز دست زلیخا گرفته است
روی تو را به زلف سیاه تو نسبتی است
روزی است دامن شب یلدا گرفته است
سر برده است و محرم اسرار کرده است
دل داده و زبان سعیدا گرفته است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره تأثیرات عشق و دل بستگی به معشوق صحبت میکند. شاعر از چشمی میگوید که تمام دین و دلش را به خود جلب کرده و هیچ چیزی جز خود معشوق نمیبیند. او اشاره میکند که دیوانهٔ عشق، از قید و بندهای آسمانی رها شده و تنها به معشوق فکر میکند. شاعر همچنین به زاهدانی اشاره میکند که هرچند از دنیای مادی کنارهگیری کردهاند، اما نام و آوازهاشان در دنیا منتشر شده است. در نهایت، بیان میکند که دلش محرم اسرار عشق شده و به زبان خود، از حال و هوای عاشقانه و رازهای دل میگوید.
هوش مصنوعی: چشمانش به قدری زیبا و جذاب است که دین و دل ما را از ما گرفته است. او فقط خود را دیده و هر چیز دیگری که در این دنیا وجود دارد، نظرش را جلب نکرده است.
هوش مصنوعی: دیگر بار از آغوش آسمان جدا میشود، دیوانهای که دامن صحرا را در دست دارد.
هوش مصنوعی: بیشتر از آنچه که از خودمان میشناسیم، این نعمت و زیبایی که چشم ما از تماشای آن بهرهمند شده، نتیجهی همین آگاهی است.
هوش مصنوعی: زاهد اگرچه در پایان، از دنیا و لذات آن دوری اختیار کرده است، اما شهرت و نامش در تمام جهان گسترش یافته است.
هوش مصنوعی: پیرهن یوسفم پاره شده، اما خوشبختانه دامان من از دست زلیخا در امان مانده است.
هوش مصنوعی: چشمان زیبای تو شبیه تاریکی زلفهای سیاهت است، گویی روزی در شب یلدا، تاریکی شب را در آغوش گرفتهای.
هوش مصنوعی: او سر خود را به خطر انداخته و رازهای مخفی را فاش کرده، عشق ورزیده و زبانش را به چنگال سعیدا سپرده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ضعفم مدد ز قوت صهبا گرفته است
دستم عصا ز گردن مینا گرفته است
کلک قضا مداد خط سرنوشت ما
گوئی ز درد آتش سودا گرفته است
این نه صدف ز گوهر آسودگی تهی است
[...]
این گردباد نیست که بالا گرفته است
از خود رمیدهای است که صحرا گرفته است
مژگان سرکشت، رگ جان ها گرفته است
بنگر که دست فتنه چه بالا گرفته است
گاهی کشم سری به گریبان خویشتن
از بس دلم ز تنگی دنیا گرفته است
آشوب محشریست، دلش نام کردهام
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.