گنجور

 
سعیدا

چشمش همین نه دین و دل از ما گرفته است

جز خویش هر چه دیده در این جا گرفته است

دیگر کشد سر از بغل حکم آسمان

دیوانه ای که دامن صحرا گرفته است

اکثر ز سیر خویشتنش روی داده است

فیضی که چشم ما ز تماشا گرفته است

زاهد اگرچه ترک سرانجام کرده است

آوازه اش ولی همه دنیا گرفته است

گردیده چاک پیرهن یوسفم بخیر

دامان خود ز دست زلیخا گرفته است

روی تو را به زلف سیاه تو نسبتی است

روزی است دامن شب یلدا گرفته است

سر برده است و محرم اسرار کرده است

دل داده و زبان سعیدا گرفته است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کلیم

ضعفم مدد ز قوت صهبا گرفته است

دستم عصا ز گردن مینا گرفته است

کلک قضا مداد خط سرنوشت ما

گوئی ز درد آتش سودا گرفته است

این نه صدف ز گوهر آسودگی تهی است

[...]

صائب تبریزی

این گردباد نیست که بالا گرفته است

از خود رمیده‌ای است که صحرا گرفته است

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
حزین لاهیجی

مژگان سرکشت، رگ جان ها گرفته است

بنگر که دست فتنه چه بالا گرفته است

گاهی کشم سری به گریبان خویشتن

از بس دلم ز تنگی دنیا گرفته است

آشوب محشریست، دلش نام کردهام

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه