گنجور

 
صائب تبریزی

گرچه شد از سرنوشت من نگارین پای تو

زیر پای خود ندید از سرکشی بالای تو

من چسان دل را عنانداری کنم جایی که هست

کوه طور از وحشیان دامن صحرای تو

گرچه نتوان یافت می‌دانم به جست و جو ترا

می برم غیرت به هر کس می شود جویای تو

نیست ممکن برندارد سایه خود را ز خاک

سرکش افتاده است از بس قامت رعنای تو

اشک چون پروانه می گردد به گرد او مدام

دیده هر کس که روشن گشت از سیمای تو

از تغافل می کند خون در جگر آیینه را

کی غم عشاق دارد حسن بی پروای تو؟

چشم آهو گرچه بازیگوش و شوخ افتاده است

پرده خواب است پیش نرگس گویای تو

بی تأمل نقد جان صائب به پایت می فشاند

زیر پای خود اگر می دید استغنای تو

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سنایی

ای تماشاگاه جان‌ها صورت زیبای تو

وی کلاهِ فرقِ مردان پای تا به پایِ تو

چرخ گردان در طواف خانهٔ تمکین تو

عقل پیر احسنت‌گویِ حکمتِ برنای تو

چون خجل کردی دو عالم را پدید آمد ز رشگ

[...]

سوزنی سمرقندی

تا جهان باشد جهان بادا بکام و رأی تو

ملک در فرمان کلک مملکت آرای تو

سرمه چشم بزرگان باد خاک پای تو

وز بزرگان هیچکس ننشیند اندر جای تو

باد در حفظ ملک دین تو و دنیای تو

[...]

مولانا

ای جهان برهم زده سودای تو سودای تو

چاشنی عمرم از حلوای تو حلوای تو

دامن گردون پر از در است و مروارید و لعل

می‌دوانند جانب دریای تو دریای تو

جان‌های عاشقان چون سیل‌ها غلطان شده

[...]

سعدی

راستی گویم به سروی ماند این بالای تو

در عبارت می‌نیاید چهره زیبای تو

چون تو حاضر می‌شوی من غایب از خود می‌شوم

بس که حیران می‌بماندم وهم در سیمای تو

کاشکی صد چشم از این بی خوابتر بودی مرا

[...]

همام تبریزی

چون منی را کی رسد روی جهان‌آرای تو

دولت چشمم بود گردی ز خاک پای تو

روی بنمودی و غوغا در جهان انداختی

تا جهان باشد مبادا ساکن از غوغای تو

روزگارم ز استخوان سر چو انگیزد غبار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه