ز کوشش حاصلی غیر از غبار دل نمی یابم
به از افتادگی این راه را منزل نمی یابم
که گردانید از عالم ندانم روی دلها را
که از صاحبدلان عهد روی دل نمی یابم
چه ساعت بود بند از پای من برداشت بیتابی
که چون ریگ روان می گردم و منزل نمی یابم
ظهور حق ز باطل چشم من بسته است ای خود بین
تو لیلی را نمی یابی و من محمل نمی یابم
به احسان می توان جان برد ازین دریای پرشورش
کنار این بحر را جز دامن سایل نمی یابم
که از گرداب افکند این گره در کار دریارا
که چندانی که می گردم در او ساحل نمی یابم
درون سینه خرمنها ز تخم دوستی دارم
زمین سینه احباب را قابل نمی یابم
ز آب و گل ترا گر حاصلی باشد غنیمت دان
که من جز مایه لغزش در آب و گل نمی یابم
چنان از موج رحمت دامن این بحر خالی شد
که جوهر در جبین خنجر قاتل نمی بابم
ز بار طوق چون قمری چرا گردن سیه سازم
که من چون سرو ازین گردنکشان حاصل نمی یابم
ترا گر هست ازین دریا گهر در کف غنیمت دان
که من گوهر بغیر از عقده مشکل نمی یابم
ندارد فکر رحلت راه در جسم گرانجانم
به افتادن من این دیوار را مایل نمی یابم
به بار دل بساز از خلوت آن شمع بی پروا
که با پروانگی من بار در محفل نمی یابم
مجو صائب نوای دلپذیر از عندلیب من
که در عالم نشان از هیچ صاحبدل نمی یابم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از تلاشهای خود و عدم دستیابی به نتایج مطلوب سخن میگوید. او احساس میکند که نتیجه کوششهایش تنها غبار دل است و در این مسیر افتادگی، منزل و مقصدی نمییابد. او به بیثباتی زندگی و غفلت از حقیقت اشاره میکند و میگوید که مانند ریگ روان در جستجوی منزلت است. همچنین از دریا و گرداب به عنوان نمادهایی از چالشهای زندگی یاد میکند و میگوید که از محبت و دوستی جویی دارد اما زمین دل دوستانش را مناسب نمیبیند. در نهایت، او به کمبود عشق و توجه در جهان اشاره میکند و میگوید که نمیتواند صدای دلنشینی از دیگران بشنود و در جستجوی صاحبدلهاست. به طور کلی، شعر بیانگر احساسات عمیق تنهایی و جستجوی معنا در زندگی است.
هوش مصنوعی: از تلاش و کوشش خود فقط غبار دل و ناامیدی به دست میآورم، و جز این، در این مسیر افتاده و صعبالعبور به مقصدی نمیرسم.
هوش مصنوعی: عالم ندانم به گونهای باعث تغییر و تحول دلها شده است که من نمیتوانم چهرههای فریبنده و دلپسند صاحبدلان را بیابم.
هوش مصنوعی: در چه زمانی بود که از پای من بند را برداشتند؟ بیتابیای دارم که مانند ریگهای روان به everywhere میروم و هیچ مکانی را پیدا نمیکنم که در آن جا بمانم.
هوش مصنوعی: ظهور حقیقت از نادرستیها برای من ناممکن شده است. ای خودخواه، تو نمیتوانی لیلی را ببینی و من هم نمیتوانم محملی بیابم.
هوش مصنوعی: با خوبی و نیکی میتوان از این دریای پرهیجان جان سالم به در برد. در این دریا فقط دامن کسی را میتوان پیدا کرد که به دیگران کمک کند و به یاری بشتابد.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به وضعیت دشواری اشاره دارد که در آن دریا در هم میپیچد و گرههایی به وجود میآورد. هرچه بیشتر در این دریا تلاش میکند و میچرخد، نتوانسته به ساحل و نقطه امنی برسد. این وضعیت نمادی از ناامیدی و نداشتن راهحل در برابر مشکلات است.
هوش مصنوعی: در دل من عشق و دوستی زیادی وجود دارد، اما نمیتوانم این احساسات را به خوبی در دل دوستانم جای دهم.
هوش مصنوعی: اگر از آب و گل وجود تو سودی حاصل شود، آن را مغتنم شمار، چون من جز اینکه در این دنیا دچار لغزش و نقصان شدهام، چیزی نمیبینم.
هوش مصنوعی: از شدت رحمت و نعمت، این دریای وجود به قدری تهی و خالی شده که حتی نمیتوانم جوهر و اصل در کینه و دشمنی قاتل را در چهرهاش ببینم.
هوش مصنوعی: چرا باید گردن خود را مانند طوق و زنجیر سنگین کنم، در حالی که من مانند سرو، به خاطر بار این گردنکشان هیچ فایدهای نمیبرم؟
هوش مصنوعی: اگر تو از این دریا، جواهر و گوهر داشته باشی، آن را غنیمت بشمار. چون من نمیتوانم به جز از مشکلات، چیزی باارزش پیدا کنم.
هوش مصنوعی: من به فکر مرگ و جدایی نیستم، زیرا که احساس میکنم جسمم سنگین است و نمیخواهم این دیوار را متمایل ببینم.
هوش مصنوعی: از دل خود بساز و به آرامش برس، مانند شمعی که بیپروا در تنهایی میسوزد و نمیتواند با نور پروانهوار من، بار دیگر در جمع محفل حاضر شود.
هوش مصنوعی: نالهٔ دلنشینی که بلبل میخواند را از من نخواه، زیرا در این دنیا هیچ کس را که دلش از محبت پر باشد نمیبینم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من اندر خود نمییابم که روی از دوست برتابم
بدار ای دوست دست از من که طاقت رفت و پایابم
تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی
وگر جانم دریغ آید نه مشتاقم که کذابم
بیار ای لعبت ساقی نگویم چند پیمانه
[...]
دلِ گم کرده را چندان که می جویم نمی یابم
همان به تر که بر دنبالِ مرغِ رفته نشتابم
دم از من بر نمی آید غم از من بر نمی گردد
ملول از جمعِ حُسّادم نفور از منعِ بوّابم
توانم چاره یی کردن دمی با خود برآوردن
[...]
به چشمانت که تا رفتی، به چشمم بیخور و خوابم
به ابرویت که من پیوسته چون زلف تو در تابم
به جان عاشقان، یعنی لبت کامد به لب جانم
به خاک پای تو یعنی، سرم کز سر گذشت آبم
به خاک کعبه کویت، به حق حلقه مویت
[...]
به چشمانت که تا رفتی ز چشمم بیخور و خوابم
به ابرویت که من پیوسته چون زلف تو در تابم
بنقش چادرشب کز نهالی بیخورو جوابم
بروی مهوش والا که من از شده در تابم
بگرمی تن قندس بنرمی بر قاقم
[...]
حدیث تلخ ناصح کرد بیخود چون می نابم
زبان مار شد از مستی غفلت رگ خوابم
به گرد من رسیدن کار هر سبک جولان
که از دریا غبارآلود بیرون رفت سیلابم
چنان ناسازگاری ریشه دارد در وجود من
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.