گردون که زهر می چکد از روی شکرش
خون نقابدار بود شیر مادرش
هر ساده دل که شهد تمنا کند ازو
گردد زنیش، خانه زنبور پیکرش
بحر محیط اگر چه ز بزمش پیاله ای است
شبنم گداست دیده خورشید انورش
این تیغ آبدار که چرخ است نام او
از پیچ و تاب خسته دلان ایت جوهرش
صائب اگر چه با تو دم از دوستی زند
زهر نفاق می چکد از چشم اخترش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این اشعار از شاعر به توصیف احساسات و تناقضات انسانی و روابط پرداخته است. در مصرع اول، اشاره به زهر و شیر دارد که به تضاد تلخی و شیرینی در زندگی اشاره میکند. شاعر به سادگی دلهای انسانها اشاره میکند که وقتی به دنبال تمنا و خواستههای خود هستند، ممکن است به نتایج تلخی برسند. با وجود اینکه زیادهخواهی میتواند زیبا به نظر برسد، در اصل ممکن است منجر به درد و رنج شود. این اشعار به دورویی و نفاق در روابط انسانی نیز اشاره میکند و تأکید میکند که هر ظاهر دوستی ممکن است در باطن زهرآگین باشد. به طور کلی، این اشعار به بررسی عمق احساسات انسانی و پیچیدگی روابط میان افراد میپردازد.
هوش مصنوعی: آسمان که از شیرینیاش زهر میچکد، بهقدری ظالمانه است که مانند زنی با نقاب خونین به نظر میرسد، و این به نوعی به تلخی زندگی و تضادهای آن اشاره دارد.
هوش مصنوعی: هر فرد سادهدل که به دنبال خواستههای خود باشد، در واقع خود را در دام و مشکلاتی میاندازد که شبیه به سرنوشت زنبورهایی است که در خانهشان به جستجوی عسل میپردازند.
هوش مصنوعی: اگرچه دریا وسیع و بیپایان است و مانند یک جشنواره بزرگ به نظر میرسد، اما همانند شبنمی بیاهمیت است در برابر نور خورشید که بسیار بیشتر و باارزشتر است.
هوش مصنوعی: این شمشیر تیز و صیقلی که در دستان سرنوشت قرار دارد، به خاطر دلدادگی و پیچیدگیهای زندگی نامش را از دلهای افسرده میگیرد.
هوش مصنوعی: اگرچه صائب با تو از دوستی سخن میگوید، اما در چشمانش نشانههای نفاق و دو-faced بودنش نمایان است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تسبیح او کنند ملایک ز ساق عرش
کو برکشید عرش و هم او گسترید فرش
تر دامنی که ننگ وجودست گوهرش
دریا نشسته خشک لب از دامن ترش
طفل سخن به شیر سگ آلود از آنگهی
کاین شوخ گربه چشم گرفتست در برش
سرگشته شد چو زیبق ناکشته کز تری
[...]
صبح حمایل فلکت آهیخت خنجرش
کآمیخت کوه ادیم شد از خنجر زرش
هر پاسبان که طرهٔ بام زمانه داشت
چون طره سر بریده شد از زخم خنجرش
صبح از صفت چویوسف و مه نیمهٔ ترنج
[...]
هر دم که در صفای رخ یار بنگرد
گردد همه جهان بحقیقت مصورش
چون باز در فضای دل خود نظر کند
بیند چو آفتاب، رخ خوب دلبرش
پروردگار خلق خدایی به کس نداد
تا همچو کعبه روی بمالند بر درش
از مال و دستگاه خداوند قدر و جاه
چون راحتی به کس نرسد خاک بر سرش
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.