تر دامنی که ننگ وجودست گوهرش
دریا نشسته خشک لب از دامن ترش
طفل سخن به شیر سگ آلود از آنگهی
کاین شوخ گربه چشم گرفتست در برش
سرگشته شد چو زیبق ناکشته کز تری
آب دهان جنسی مصرست در خورش
نشگفت اگر چو زیبق از ایدر بجست از آنک
در کوزه فقاع همی کردم اندرش
تربد به شکل زیبق و بر آبدان گریخت
زانکس که داشت آتش خاطر برابرش
آن مستحاضه خو که شب از اختر و شهاب
جز دوک و بادریسه نیاورد بر درش
با سحرم ار زبانش چو صامت گرفته شد
شاید که رنگ از آب گرفته است خنجرش
بر پای سر نهاده چو چنبر نشسته ام
تا بینم از فلک چو رسن سر به چنبرش
سیمرغ وار گر دم عزلت زند چه سود
کز بام کعبه کاه رباید کبوترش
چون کوزه کهن شده بی آب ماند از آنک
در کار آب کاسه صفت بود ساغرش
یعنی چو پشت آینه خیزد سیاه روی
گر طبع تیره آینه سازد سکندرش
در طیلسان به صورت و شکل این رباب دست
ساز زنی است مطربه در زیر چادرش
تا همچو اسب ناخنه برداشتست باز
او ناخنی نگشته به گوهر ز استرش
این سبز خیمه همچو رسن تاب می رود
تا طیلسان طناب کند گرد حنجرش
تا طبع من ز مادر روح القدس بزاد
ریح العقیم شد سخن طبع ابترش
نامش به ننگ تهمت مریم شکست از آنک
گنگ آمد از مشیمه، مسیح سخنورش
روح الامینش همچو کمان گوشه گشته یافت
زان بر خدنگ خاطر من بست شهپرش
این هندوی خصی که بجز دزدی سخن
هرگز نگشت بکر معانی مسخرش
مهر عروس عزلت اگر ملک جم دهد
هم زشت نام وزانیه خیزد ز بسترش
چون طشت زرد گوش شدست این کبود چشم
زان کافتابه زر سرخست بی مرش
بینم بزودی ار چه ز جان دست شسته ام
چون آفتابه بی سر ازین طشت اخضرش
این گربه چشم تا بد من گفت همچو سگ
می بین چو شیر با همه نامردی ابخرش
انگشتری جم نپذیرد شکست از آنک
پیروزه دروغ بر آورد عبهرش
نامردمیش عادت از آن شد که از نخست
خر مهره بود مردمک نور گسترش
عیسی نطق نیست مگر عیسوی که هست
از مهر بسته پیش بصر مهره خرش
چون نی زبان کشید ولی طوطی سخن
در لب نداشت یک شکر از طبع منکرش
و آخر چو نی شکست از آن کس که در جهان
عنابیست خانه دلها ز شکرش
خوش سوختم به آتش لفظش چو عود از آنک
یک دست دل سیه شده دیدم چو مجمرش
دستی چو دست آینه بی پنجه و اهل فضل
انگشت بر نهاده به حرف مزورش
قلاب نقد من شد و هنگام زاد ز آن
دستی بریده از پی این زاد مادرش
دادم به مار مهره عزلت دو کون از آنک
در کام زهر افعی جهلست مضمرش
حل کرده ام به آه چو یخ طلق عافیت
تا در شوم به آتش کین چون سمندرش
صفش به باد سحر بر درم که او
ذره است هم به باد درد صف لشکرش
این زرد و سرد چون زر و زیبق که از خسی
کس برنداشت رنگ مگر زیبق از زرش
ریش مرا نمک شد و گردون کاسه شکل
یک جو نمک نیافت به دیگ سخن درش
ز اول ردی و معجب و ملعونش خواست حق
زان آفرید ناقص و کوتاه و اشقرش
دعوی کند به قطبی و بینام همچو قطب
گردش نگشته کس بجز از نعش دخترش
با دست چون رباب سر از جام می بتافت
تا کرد چون قنینه فلک دست بر سرش
خون جگر دهم به جهان سپید دست
تا ندهد او به دست سیه عشوه دیگرش
با من قران کند که عطارد ز رشگ من
بگرفت دفتین و فرو شست دفترش
طفلی شکسته نام چه سنجد به نزد آنک
کمتر ز سنجدست همه ملک سنجرش
این قرص آسمان که تنور زمانه تافت
داند که من نیم ز پی نان، جری خورش
گردون که قرص ماه بسی شب خورد ز بخل
چون من کسی نواله نسازد از اخترش
دانم یقین که ثابته ناخوش کلیجه ایست
هر چند بینم از ره صورت مزعفرش
هر شب ز بهر عقد عروسان طبع من
گردد فلک سبیکه و شب گوی عنبرش
زان خون دل که دهر مرا در شکم فگند
دادم ز سینه نافه مشگ معطرش
چون ناف کعبه سینه کند بر همه جهان
آهو وشی که مشگ دهد ناف خاطرش
شش گوشه جهان سخن با منست از آنک
بگذشت پنج نوبتم از هفت کشورش
نقش سخن نخواند کس از کعبتین خاک
تا ره نیافت مهره من در مششدرش
تا شخص من چو دایره فربه شد از هنر
گردون چو خط و نقطه ز من کرد و لاغرش
چوگانی ضمیر مرا لک ببست از آنک
میدانگهی نیافت درین گوی اغبرش
خصم مرا گذشته ز زوبین و طعنه نیست
یک نکته در کیابی لفظ مبترش
بر پای خویش تیشه زند تا به رغم من
بیند زمانه همدم پور درو گرش
چون اره گر همه لب و دندان شود به نطق
بینی نهاده بر خط من سر چو مسطرش
می خواندش زمنه براهیم کعبه کن
تا خواند پور آزر شروان برادرش
گر نیست بر خلاف خلیل الله ای عجب
ریحان طبع من ز چه معنی شد آذرش
چون می بریخت آب رخش معنیی که هست
چرخ پیاله رنگ یکی جرعه ز اخضرش
یعنی امام مطلق داور نشان حق
کاندر حرم خلیفه به حق خواند داورش
خضر علوم افضل موسی صفا که هست
ملک سکندر آینه از عکس پیکرش
گوهر ز سنگ می شکند وین عجب که هست
سنگ آسیای چرخ شکسته ز گوهرش
این هفت گوژپشت خشن پوش در خطند
از چار بالش سیه و شکل محضرش
دست سیاه او شب آبستن است از آنک
انصاف زای کرد فلک تا به محشرش
زان مسندش بزرگ شکم شد که حامله است
نسبت نکرد خلق چو مریم به شوهرش
تا ذات اوست قابله این عروس شرع
عیسی صفت بود بچه ماده و ترش
هست او بلال صورت و سلطان نه فلک
در رشگ پنج نوبت الله اکبرش
خاتون شرع تا رخ خود دید و شکل او
مهرش قبول کرد که خالی است در خورش
نه مدرسه است کعبه ثانی و دست او
پیدا به صورت حجرالاسود از درش
سقفش به قدر گنبد اعظم شمر که هست
قطب و مجره رنگسه و جفت معبرش
هم کعبه هم بهشت شد از بهر آنک هست
ادریس درس گوی و محمد مجاورش
گر کعبه نیست زمزمش اندر میانه چیست؟
ور خلد نیست سدره چرا هست همرش؟
خورشید وقت صبح کشد صد هزار میل
تا توتیا برد ز تراب مطهرش
زانگه که پادشاهی حق در حریم اوست
دارالخلافه خواند سپهر مدورش
بغداد، گنجه، مدرسه دارالخلافه است
افضل ز فضل و مرتبه یحیی و جعفرش
کوثر عرق گرفته و طوبیست سرنگون
زان حوض آب و آن شجر سایه گسترش
من در عذاب دوزخم از طعنه خسان
تا دور ماندم از بر طوبی و کوثرش
سرو اندرو ز تاختن دی مسلم است
کافضل شد آفتاب و حمل شکل منبرش
منبر حمل صفت شد واو آفتاب و جمع
پروین و آن دو دوحه عالی دو پیکرش
در صحن اوست بر که مگر چشمه خضر
کز حادثات دهر نیابی مکدرش
گردد چو صبحدم همه تن حلقه و شکن
چون زلف یار من ز نسیم معطرش
چشم مرا بس آن شکن دلفریب او
گر یار نشکند سر زلف معنبرش
به بد ز عالم از پی این گشت چار سو
کامد به چشم، عالم شش سو محقرش
در صحن او به شکل مه چارده شبه است
نارنج و صحن مدرسه از لطف خاورش
کیمخت خاک هست چو نارنجی قمر
از عکس شاخهای نرنج بر آورش
یا همچو رنگ روی من اندر فراق آنک
بر من ستم کند سر زلف ستمگرش
چون مه در آب و همچو سمندر در آتشم
تا دید چشم من مه نوبر صنوبرش
پرورده ام به خون جگر تا همی خورد
خون دلم دو شکر یاقوت پرورش
در عشق او ز آتش دل فارغم از آنک
خود دیده می کشد به سرشگ مقطرش
چون چشمه خضر شود آتش بر آنکه هست
ورد زبان، ثنای امام مطهرش
مالک رکاب ملکت شرع افضل آنکه نیست
خورشید جز خریطه کش راش انورش
شاگرد فیض حق شد و در چشمه حیات
هر صبحدم معلم خضرست رهبرش
هارونی ثناش کند موسی کلیم
تا خود مجیر کیست؟ که باشد ثناگرش
شاید که جان برد نه ثنا بر درش از آن
کو یاور حق است که حق باد یاورش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به نوعی به توصیف حالتها و احساسات پیچیده انسانی میپردازد و از استعارهها و تشبیههای متعدد بهره میبرد. شاعر به بررسی مفاهیم عشق، حقیقت، دانش، و معنویت میپردازد و در عین حال نقدهایی به جامعه و شرایط انسانی مطرح میکند. شخصیتهای مختلف در شعر به صورت نمادین حضور دارند و شاعر با استفاده از تصاویر طبیعی و اسطورهای، به بیان عواطف و اندیشههای خود میپردازد. به طور کلی، این اثر به تأمل در وجود انسانی و جستجوی معنای عمیقتر زندگی و ارتباطات میپردازد.
هوش مصنوعی: زنی که به خاطر ننگ وجودش، دامنش همیشه خیس است، گوهر ارزشمندش مانند دریا در آن دامن قرار دارد، اما لب دامن او خشک و بیمحتوا مانده است.
هوش مصنوعی: کودک که بیپروا و شجاع سخن میگوید، از زمانی که این گربه بازیگوش او را زیر نظر گرفته است.
هوش مصنوعی: به محض اینکه زیبق بدون شکست و آسیب به مغازهاش رسید، متوجه شد که آب دهانش باعث ایجاد جنسی با خواص ویژه در زیر نور خورشید شده است.
هوش مصنوعی: عجیب نیست اگر زیبق (نوعی فلز) از ایدر (محل) خارج شد، چرا که من هرگز در کوزهای که در آن فقاع (نوعی گاز) وجود دارد، آن را نگه نداشتهام.
هوش مصنوعی: تربت به شکل زیبا و کنار آب فرار کرد از کسی که آتش احساساتش مقابلش بود.
هوش مصنوعی: آن زنی که در شب، جز مسائلی ساده و بیاهمیت، هیچ چیز دیگری به خود نمیبیند و در زندگیاش فقط به روزمرگیها میپردازد.
هوش مصنوعی: در صبحگاهان، اگر زبانش خاموش شده باشد، شاید به خاطر این است که خنجرش از آب رنگ گرفته است.
هوش مصنوعی: من مانند حلقهای بر پا نشستهام و به تماشای آسمان پرداختهام تا ببینم چگونه سر به دور چنبر میزند.
هوش مصنوعی: اگر کسی همچون سیمرغ، در تنهایی زندگی کند، چه فایده دارد وقتی که حتی گنجایش پرواز به بالای کعبه را دارد، اما فقط یک کبوتر از آنجا بالا میرود و کاه میبرد.
هوش مصنوعی: وقتی کوزه قدیمی خالی و بیآب میماند، به این دلیل است که ظرفش مانند کاسهای است که قابلیت نگهداری آب را ندارد.
هوش مصنوعی: وقتی که سایهای در پشت آینه ظاهر میشود و رنگش تیره است، اگر طبیعت آن آینه هم تیره باشد، آن سایه به صورت سکندر در میآید.
هوش مصنوعی: در نوعی از لباس و چادر، زنی نوازنده و خوشصدا با سازش قرار دارد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که با وجود اینکه او در موقعیتی از قدرت و توانایی قرار دارد، هنوز به ارزش واقعی و درخشش خود دست نیافته است. او هنوز نتوانسته است به پیشرفت و رشد واقعی برسد و همچنان در جستجوی کمال و شکوفایی میباشد.
هوش مصنوعی: این خیمهی سبز مانند ریسمانی نرم و منعطف میچرخد و به دور گردن حنجرهاش پیچیده میشود.
هوش مصنوعی: این مطلب به این اشاره دارد که روح خلاقیتی در من وجود دارد که از آن، آثار هنری و ادبی به وجود میآید. با این حال، برخی از آثار ممکن است به دلایل مختلف ناقص یا بدون عمق باشند و نتوانند به خوبی پیام یا زیبایی مورد نظر را منتقل کنند.
هوش مصنوعی: نام او به خاطر تهمت و ننگی که به مریم نسبت داده شد، شکسته شده است، زیرا از آنجا که او به زبان نمیآید، سخن گفتن عیسی از مشیمه او است.
هوش مصنوعی: روح پاکش به شکل کمانی خمیده شده و از آن نقطه تیر افکار من را هدف قرار داده است. پرهای آن، شتاب و زیبایی را به دل من هدیه داده است.
هوش مصنوعی: این فرد هندی که هیچ مهارت دیگری جز دزدی ندارد، به خوبی معانی عمیق را زیر سلطه خودش درآورده است.
هوش مصنوعی: اگر درون عزلت و تنهایی، زیبایی و جذابیت وجود داشته باشد، حتی اگر این حالت به ظاهر جالب و فرحبخش باشد، باز هم نمیتواند به اندازهای با ارزش و با معنی باشد که باعث شود نام نیک و شخصیت خوب را از میان ببرد. در واقع، گاهی اوقات از شرایط خوب و زیبا، چیزهای ناخوشایند و نادرستی برمیخیزد.
هوش مصنوعی: وقتی که ظرف زرد رنگی به صدا درآمد، این چشم کبود از آن آفتاب زردی است که شبیه سرخی بینظیر است.
هوش مصنوعی: به زودی متوجه میشوم، هرچند که از جان خود دست کشیدهام، مانند آفتابهای بیسر درون این ظرف سبز رنگ.
هوش مصنوعی: چشمان این گربه که درباره من حرف بد میزند، مانند سگی است که با تمام نامردیاش به شیر نگاه میکند.
هوش مصنوعی: انگشتری که از جم ساخته شده، هرگز نمیشکند، زیرا پیروزی از آن دروغی است که به وجود آورده است.
هوش مصنوعی: رفتار ناپسند او به گونهای شده که از ابتدا هم در تاریکی و ناآگاهی زندگی میکند و نمیتواند به روشنایی و آگاهی برسد.
هوش مصنوعی: فقط عیسیای که از عشق و محبت ایجاد شده است، میتواند سخن بگوید و این سخن در حقیقت نوری است که بر چشمان او میتابد، مانند چشمهای که از دل محبت برخاسته و به عرصه وجود او جلوه میکند.
هوش مصنوعی: زمانی که نی شروع به صحبت کرد، طوطی که در کنار او بود، نتوانست چیزی بگوید. این موضوع نشاندهنده این است که حتی یک نکته شیرین که از دل من برمیخیزد، مورد پذیرش او نیست.
هوش مصنوعی: و در نهایت، وقتی نی از فشار و شکست ناله میکند، این نشاندهندهی رابطهاش با کسی است که در این دنیا مانند شراب دلنشین است و خانههای دلها را با شیرینیاش پر میکند.
هوش مصنوعی: من به آتش کلامش به شدت سوختم، مانند عودی که در شعله میسوزد. این احساس به خاطر این است که وقتی دل تاریکم را دیدم، مانند ظرفی که در آن زغال میسوزد، متوجه شدم.
هوش مصنوعی: دستهایی که مانند آینهاند و بدون انگشت هستند، به سخنهای بیارزش و بیمحتوا اشاره میکنند.
هوش مصنوعی: من به وسیله نقد و بررسیام، به ریشهها و انگیزههای موجود در زندگی دیگران پی میبرم و در این مسیر، از تجربههای تلخ و دردناک کسانی که با من در ارتباط هستند نیز آگاه میشوم. تلاش میکنم تا از آنچه که در گذشته برای دیگران اتفاق افتاده، درس بگیرم و کمک کنم.
هوش مصنوعی: من به مار مهرهای دادم تا از عزلت و تنهایی رهایی یابد، زیرا در درونش زهر افعی جهل نهفته است.
هوش مصنوعی: به آرامی و با تلاش، مشکلات و دشواریها را کنار زدهام، همانند یخی که به آرامی در گرما ذوب میشود، تا بتوانم به درد و رنجی که به خیال خودم در آتش عشق است، وارد شوم.
هوش مصنوعی: صفی که در صبحگاهان به در خانهام میآید، چون او یک ذره است، تحت تأثیر درد و رنجی که در صف لشکرش وجود دارد، قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: این زرد و سرد شبیه به زر و زیبق است، که هیچ کس رنگ آن را از چیز پستتری نمیگیرد، جز اینکه زیبق از زر رنگ بگیرد.
هوش مصنوعی: ریش من بهسان نمک شده و آسمان به شکل کاسهای است که نمیتواند یک جو نمک به دیگ سخن من اضافه کند.
هوش مصنوعی: از ابتدا، خداوند خواست که این موجود را به نوعی خلق کند، اما او را غیر کامل و دارای نقص و صفات خاصی آفرید.
هوش مصنوعی: او ادعا میکند که مانند قطب، ثابت و بینام است، اما هیچکس جز بدن دخترش در گردش نبوده است.
هوش مصنوعی: با دستی مانند ساز رباب، سر را از جام شراب برداشت، تا اینکه به مانند قنینه (کوچکترین ماهی یا مشروب) فلک، دست بر سرش گذاشت.
هوش مصنوعی: من جانم را فدای دنیا میکنم تا او به دستان سیاه کسی دیگر نرود و به من نچسبد.
هوش مصنوعی: دوست نزد من قرآن میخواند و در این حال، سیاره عطارد به خاطر حسادت به من دو دفتری از او گرفته و خود را ناپدید کرده است.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که یک کودک شکسته و آسیبدیده، چه ارزشی میتواند در برابر شخصی داشته باشد که حتی از او کوچکتر است. او به نشانی از اینکه حتی کوچکی مانند سنجد در مقابل عظمت کل یک ملک و سرزمین احساس نمیشود. در واقع، این بیت نشان دهنده ارزشها و نسبتها در روابط انسانی و اجتماعی است.
هوش مصنوعی: این آسمان مانند یک تنور است که زمان در آن میتابد و میداند که من فقط برای نان و غذای خود تلاش نمیکنم.
هوش مصنوعی: آسمان که ماه را در شبهای زیاد میبیند، به خاطر بخلش، هیچکس مانند من از خوشبختیاش نعمتی نمیگیرد.
هوش مصنوعی: میدانم که حقیقتی تلخ و ناخوشایند است، هرچند که از ظواهر زیبا و جذاب آن چیزی میبینم.
هوش مصنوعی: هر شب به خاطر جشن عروسیها، روحیه من شاد و سرحال میشود و شب همچون عطر خوش عنبر، خوشایند و دلپذیر میگردد.
هوش مصنوعی: من از غم و درد دل خود به شدت رنج بردم و آن را در دل نگه داشتم، اما اکنون از عطری که به خاطر عشقش دارم، میتوانم بگویم که این دردها را پذیرفتهام و به زیبایی او آغشتهام.
هوش مصنوعی: وقتی سینه ناف کعبه را در جهان به نمایش میگذارد، آهو و شیر هم با بوی خوشی که از دل او میآید، تحت تأثیر قرار میگیرند.
هوش مصنوعی: جهان به خوشگفتاری و گفتوگو با من مشغول است، زیرا من از پنج مرحله مختلف زندگیام عبور کردهام و به هفت سرزمین رسیدهام.
هوش مصنوعی: هیچکس از کاشیها و گنبدها داستانی نگفته و تنها من توانستم از راز دل خود بگویم تا اینکه نشان عشق و محبت مرا در دلش برسانم.
هوش مصنوعی: هر چقدر که من از هنر و فضایل پر بارتر شدم، گردن دنیا به من توجه بیشتری کرد و من را مانند خط و نقطهای در نظر او کوچک و کمارزش دید.
هوش مصنوعی: گویی ضمیر من را به خود مشغول کرد، زیرا که در این دنیای پر از غبار، فرصتی برای تامل نمییابم.
هوش مصنوعی: دشمن من از نیزه و تیر دور است، هیچ نکتهای در گفتار من برایش قابل تامل نیست.
هوش مصنوعی: با تلاش و کوشش خود، به دنبال رسیدن به موفقیت است و میخواهد زمان نشان دهد که او نیز میتواند با دیگران همپیمان و همراه باشد، حتی اگر من به او اعتراض کنم.
هوش مصنوعی: اگر کسی به مانند ارهگر زیبا صحبت کند و لب و دندانش به نطق بزند، در آن صورت، بر خطی که من کشیدهام، سرش را مانند مسطری قرار میدهد.
هوش مصنوعی: او میگوید که باید دعوت به گام نهادن در راهی شود که پدرش آزر، به برادرش شروان میخواند.
هوش مصنوعی: اگر بر خلاف ابراهیم خلیل خدا نباشم، عجیب است که چرا طبع من بوی گل میدهد و به آتش تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: وقتی آب رخسار او میریزد، رنگ چرخ پیاله به یک جرعه از سبزیش تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: امام مطلق، قاضی و داور نیکو است که در سرزمین خلیفه، به حق و حقیقت داوری میکند.
هوش مصنوعی: خضر که نماد دانش و حکمت است، برتر از موسی و صفا است، چرا که ملک سکندر هم در آینه، تنها تصویری از پیکر خودش دارد.
هوش مصنوعی: شکستن گوهر از سنگ طبیعی است، اما عجیب اینجاست که سنگ آسیاب که چرخ را میگرداند، از همین گوهر شکسته شده است.
هوش مصنوعی: این هفت نیمفهم با لباسهای زبر و خشن، در صفی قرار دارند که از چهار بالش تیره تشکیل شده و نمایاندن نوعی بیاحترامی به محضر و ضیافتهای رسمی است.
هوش مصنوعی: دست سیاه او نشانگر ظلم و ستم است و شب در انتظار نوزادی است که به دنیا خواهد آمد. این به معنای آن است که عدالت و انصاف در نهایت از آسمان متولد خواهد شد و در روز قیامت خود را نمایش خواهد داد.
هوش مصنوعی: به خاطر بارداریاش، شکمش بزرگ شده، اما مردم او را به شوهرش نسبت نمیدهند، مانند مریم که تنها به فرزندش تعریف میشود.
هوش مصنوعی: این عالم بهگونهای است که وجود الهی، مانند مادری است که عروس زناشویی را با ویژگیهای خاص خود میپروراند، و این فرزند از صفات و ویژگیهای او نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: او مانند بلال زیبا است و سلطنتش بر آسمانها میدرخشد، در حالی که در هر پنج نوبت اذانش، به حق، همه ما را به حیرت وا میدارد.
هوش مصنوعی: زنی که مظهر دین است، وقتی چهرهاش را دید و زیباییاش را مشاهده کرد، دلش را به سوی او گشوده و به این نتیجه رسید که او به خوبی با همه چیز تطابق دارد.
هوش مصنوعی: مدرسه آوردهام، نه کعبهای دیگر که دست او به سنگ سیاه در ورودیاش، به وضوح مشخص است.
هوش مصنوعی: سقف آسمان به اندازه گنبد بزرگ آسمانی است و در آن ستارهها و کهکشانها قرار دارند، همچنین مسیرهای حرکت celestial bodies در آن وجود دارد.
هوش مصنوعی: ادریس با دانش و علم خود باعث شده که هم کعبه و هم بهشت به دلیل حضور او به مکانهایی ویژه و محترم تبدیل شوند و محمد نیز در جوار او قرار دارد.
هوش مصنوعی: اگر کعبه وجود ندارد، پس زمزم در کجاست؟ و اگر بهشت وجود ندارد، پس چرا درخت سدر در کنار آن هست؟
هوش مصنوعی: در صبح، خورشید با هزاران آرزو بیدار میشود تا از خاک پاک خود چیزهای ارزشمندی به دست آورد.
هوش مصنوعی: از آن moment که سلطنت حق در قلمرو او وجود دارد، آسمان او را پایتخت خود نامیده است.
هوش مصنوعی: بغداد، شهری است که به عنوان مرکز علم و دانش شناخته میشود و در آن مدارس و مراکز آموزشی وجود دارد که از نظر دانش و مقام، از یحیی و جعفر نیز برتر هستند.
هوش مصنوعی: آب کوثر در حال ریختن است و درخت طوبی از آن حوض پرآب خم شده است، و آن درخت سایهای گسترده دارد.
هوش مصنوعی: من در عذاب و رنجی مانند دوزخ به سر میبرم، به خاطر طعنه و نیش زبان برخی افراد، و از نعمتهای بهشتی مانند درخت طوبی و چشمه کوثر دور ماندم.
هوش مصنوعی: سرو، نشانهای است که به وضوح برتری یک چیز را نشان میدهد و این به این معناست که آفتاب توانسته به اوج برسد و شکل منبر را درخشان کند.
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف یک منبر و ویژگیهای آن میپردازد. منبر به عنوان یک جایگاه با ویژگیهای خاص، مشابه آفتاب و در جمع ستارههای پروین و با دو درخت بلند و زیبای که به شکل پیکر درآمدهاند، معرفی شده است. این تصویرسازی نشاندهندهی عظمت و زیبایی منبر است.
هوش مصنوعی: در کنار او، کسی که شایسته است، همچون چشمهای زلال از خضر، هرگز از سختیها و مشکلات زمان دچار کدورت و ناامیدی نخواهد شد.
هوش مصنوعی: زمانی که صبح فرا میرسد، همه جا پر از شادی و زیبایی میشود، مثل حالتی که موهای محبوب من از نسیم خوشبو در هم پیچیده و زیبا میشود.
هوش مصنوعی: چشم من تنها به زیباییهای دلربای او خیره شده است و اگر محبوبش موهای زیبا و پرپیچ و تابش را نداشته باشد، برایم اهمیت ندارد.
هوش مصنوعی: از روی نیت بد، به دنبال دنیا میگردد و فقط خود را به دیگران نشان میدهد، اما در واقع دنیا به او توجهی ندارد و او را کوچک و حقیر میبیند.
هوش مصنوعی: در فضای او، مانند ماهی در شب چهارده، درختان نارنج به زیبایی جوانه زدهاند و حیاط مدرسه نیز از نیروی خورشید شرق، سرشار از محبت و نشاط است.
هوش مصنوعی: خاک به رنگ نارنجی است، مانند نور ماه که از شاخههای درخت نرنج بازتاب میشود.
هوش مصنوعی: در فراق او، چهرهام به رنگی تبدیل شده که نشاندهندهی درد و غم است، زیرا آن کسی که بر من ظلم کرده، با موهایش به من آسیب رسانده است.
هوش مصنوعی: من مانند ماه در آب و مانند سمندری در آتش هستم، تا زمانی که چشمم به زیبایی تازۀ صنوبرش افتاد.
هوش مصنوعی: من با تمام سختیها و رنجها بزرگ شدم تا اینکه در عوض، خون دل و غمهای خود را به شکل دو شکر و زیبایی مثل یاقوت به دیگران هدیه کنم.
هوش مصنوعی: عاشق او شدهام و از سوز دل فاصله گرفتم، زیرا خود او به خاطر محبتش اشک میریزد.
هوش مصنوعی: وقتی که چشمه خضر به وجود بیاید، آتش بر کسی خواهد افروخت که دائماً نام امام پاک را بر زبان دارد.
هوش مصنوعی: مالک و صاحب قدرت در حکومت و شرع بهتر است از آن کسی باشد که نورش تنها به کسانی میرسد که در زمره خدمتگزاران و پیروان او هستند، نه به کسانی که خود را برتر از دیگران میدانند.
هوش مصنوعی: شاگرد فیض حق در چشمه حیات به صبح هر روز معلم و راهنمایی مانند خضر دارد.
هوش مصنوعی: موسی کلیم به ستایش هارون میپردازد، اما باید گفت که چه کسی میتواند او را ستایش کند، در حالی که خود هارون دارای مقام و بزرگی است.
هوش مصنوعی: شاید که جان من را بگیرد ولی در برابر او ستایش نمیکنم، زیرا او به خاطر این که حامی حق است، حق همیشه یاورش خواهد بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تسبیح او کنند ملایک ز ساق عرش
کو برکشید عرش و هم او گسترید فرش
سرو سهی که سجده برد سرو کشمرش
سنبل دمید بر طرف سوسن ترش
گلبرگ شکل، در خوی خونین نشست دل
زان چشم چون بنفشه و زان چشم عبهرش
خون دلم ز دیده برون می کند به هجر
[...]
صبح حمایل فلکت آهیخت خنجرش
کآمیخت کوه ادیم شد از خنجر زرش
هر پاسبان که طرهٔ بام زمانه داشت
چون طره سر بریده شد از زخم خنجرش
صبح از صفت چویوسف و مه نیمهٔ ترنج
[...]
هر دم که در صفای رخ یار بنگرد
گردد همه جهان بحقیقت مصورش
چون باز در فضای دل خود نظر کند
بیند چو آفتاب، رخ خوب دلبرش
پروردگار خلق خدایی به کس نداد
تا همچو کعبه روی بمالند بر درش
از مال و دستگاه خداوند قدر و جاه
چون راحتی به کس نرسد خاک بر سرش
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.