برگ عیش من بود رنگینی افکار خویش
از تماشای بهشتم فارغ از گلزار خویش
از فروغ عاریت دل تیره گردد بیشتر
قانع از شمع و چراغم با دل بیدار خویش
نیست ممکن بار بر دلها ز آزادی شوم
تا توان چون سرو بستن بر دل خود بار خویش
خودفروشی پیشه من نیست چون بیمایگان
نیستم افسردهدل از سردی بازار خویش
خنده بر سیل حوادث میزنم چون کبک مست
دادهام از سختجانی پشت بر کهسار خویش
نیست چون فرهاد چشم مزد از شیرین مرا
میشود شیرین به شکّر کام من از کار خویش
تیغ جوهردار من بیرون نیامد از نیام
تا نکردم رهن صهبا جبه و دستار خویش
خواب امنی را که میجستم به صد چشم از جهان
بعد عمری یافتم در سایه دیوار خویش
از جنون تا حلقه اطفال را مرکز شدم
داغ دارم چرخ را از عیش خوشپرگار خویش
درد بستان وجود از تیرهبختی چون قلم
رزق من کوتاهی عمرست از گفتار خویش
از حیات بیوفا استادگی جستن خطاست
ماندگی آب روان را نیست از رفتار خویش
بادپیمایی است صائب ناله بی فریادرس
میزنم مهر خموشی بر لب اظهار خویش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق و فلسفی شاعر درباره زندگی و جهان پیرامونش میپردازد. شاعر از زیباییهای زندگی و افکار خود لذت میبرد و به دنبال آرامش ذهنی است، اما در عین حال با چالشها و دشواریهای زندگی روبروست. او به این نکته اشاره میکند که آزادی واقعی ممکن نیست و نمیتواند بار سنگین زندگی را بر دوش بکشد. همچنین، شاعر بر این باور است که نباید به اوضاع ناامیدانه دل بسپارد و با وجود سختیها، به خوشیها و شادابی زندگی بیندیشد. در نهایت، او به کشف خواب و آرامش در سایه دیوار خود و پیدا کردن معنا در زندگی پس از سالها تأمل میرسد.
شاعر به نوعی از تضادهای زندگی و تلاش برای یافتن هویت و خوشبختی در دل مشکلات اشاره میکند و نشان میدهد که آرامش درون و شجاعت در برابر حوادث میتوانند راهگشا باشند.
هوش مصنوعی: زندگی شاداب من ناشی از تنوع و زیبایی افکار خودم است و از تماشای بهشت خودم فاصله گرفتهام و به گلزار خودم نمیاندیشم.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که وقتی که دل انسان به نور و روشنی واقعی نرسد، همواره در تاریکی و ناامیدی باقی میماند. انسان باید به روشنی درونی و فهم عمیق از زندگی دست یابد، و نباید به نورهای سطحی و زودگذر اکتفا کند. در حقیقت، باید با دل آگاه و بیدار خود به دنبال نور واقعی باشد، نه فقط به منابع موقت و سطحی.
هوش مصنوعی: اینجا بیان میشود که انسان نمیتواند به راحتی از بار آزادی رها شود، زیرا مثل سرو که میتواند بار سنگینی را بر دوش بکشد، او نیز باید با سختی و مشکلات زندگی خود مواجه شود و از آنها عبور کند.
هوش مصنوعی: من به خودفروشی و راضی کردن دیگران رو نمیآورم، چون مانند بیمارانی که ناتوان و افسردهاند، نیستم و از بیحوصلگی بازار و زندگیام ناراحت نیستم.
هوش مصنوعی: من به مشکلات و چالشهای زندگی میخندم و مانند کبکی که به مستی دچار شده، از وقایع دشوار و سختیها به خودم استقامت میبخشم و به کوههای خودم پشت میکنم.
هوش مصنوعی: چشم من به دنبال پاداشی از شیرین نیست، بلکه عشق و محبت او را باعث خوشحالی و شیرینی در زندگیام میداند.
هوش مصنوعی: تیغ گرانبهای من از غلاف بیرون نیامد تا زمانی که جام می و لباس و دستار خود را به دیگران ندادم.
هوش مصنوعی: سالها در جستجوی آرامش و امنیت بودم و حالا با چشمان باز، این آرامش را در کنار دیوار خانهام پیدا کردهام.
هوش مصنوعی: از دیوانگی تا حلقههای بازی بچهها، در مرکز توجه قرار گرفتم و احساس گرما و عشق دارم، مانند چرخشی که ناشی از شادی و لذت خودم است.
هوش مصنوعی: درد و رنجی که از بدشانسی به من رسیده، مانند قلمی است که روزیام را محدود کرده است و کوتاهی عمر من از حرفها و سخنان خودم ناشی میشود.
هوش مصنوعی: نباید از زندگی بیوفا مقاومت کرد، زیرا مانند آب روان، ماندگاری ندارد و این به رفتار خودمان بستگی دارد.
هوش مصنوعی: من در حال پرواز هستم و در قلبم نالهای دارم که بیصداست. بهنوعی بر لبهایم مهر سکوت زدهام و از خودم چیزی بیان نمیکنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش
ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش
خدمتت را هر که فرمایی کمر بندد به طوع
لیکن آن بهتر که فرمایی به خدمتگار خویش
من هم اول روز گفتم جان فدای روی تو
[...]
دشمن بیحاصلم را شرم باد از کار خویش
تا چرا این خستهدل را دور کرد از یار خویش؟
حیف میداند که بعد از چند مدت بیدلی
شاد گردد یک زمان از دیدن دلدار خویش
هر کسی را میل با چیزی و خاطر با کسیست
[...]
پرده ی از رخ بفکن ای خود پرده ی رخسار خویش
کی بود دیدارت ای خود عاشق دیدار خویش
بر سر بازار چین با سنبل سودا گرت
مشک اگر در حلقه آید بشکند بازار خویش
نرگس بیمار خود را گاه گاهی باز پرس
[...]
ای مرا نادیده کرده عاشق دیدار خویش
ناشنوده کرده دل را واله دیدار خویش
روی تو از دیدن کونین بر بستست چشم
عاشقان را بر امید وعده دیدار خویش
مهترانی کندرین حضرت غلامی کرده اند
[...]
هر دم آیم بر درت با دیده خونبار خویش
تا طفیل دیگران بنماییم دیدار خویش
تا به کی زین بخت بی اقبال نادیده رخت
روی حرمان آورم در گوشه ادبار خویش
دیدنت دشوار و نادیدن ازان دشوارتر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.