گنجور

 
اوحدی

دشمن بی‌حاصلم را شرم باد از کار خویش

تا چرا این خسته‌دل را دور کرد از یار خویش؟

حیف می‌داند که بعد از چند مدت بیدلی

شاد گردد یک زمان از دیدن دلدار خویش

هر کسی را میل با چیزی و خاطر با کسیست

مؤمنو سجادهٔ خود، کافر و زنار خویش

آن که هر ساعت به نوعی صاع در بارم نهد

شرمسارش کردمی گر باز کردی بار خویش

گفت و گوی عیب جویانم به وجهی سود داشت

کان طبیب آگاه گشت از محنت بیمار خویش

حاجت اینها نبود، از حال من پرسد رقیب

گو: بیا، تا من بخوانم پیش او طومار خویش

کیسهٔ خویش ار به طراری کسی دیگر نهفت

من نمی‌دانم نهفتن کیسه از طرار خویش

ماجرای عشق را روزی بگویم پیش خلق

ور نگویم، عاشقی خود میکند اظهار خویش

من که بر اقرار عشق خود گرفتم صد گواه

باز منکر چون توانم گشت بر اقرار خویش؟

دشمنان را گر خوش آید ورنه، میدانم که دوست

عاقبت رحمت کند بر عاشقان زار خویش

ای که از من کار خود را چاره می‌جویی که چیست؟

این مجوی از من، که من خود عاجزم از کار خویش

هر چه گویی بعد ازین از عشق گوی! ای اوحدی

تا پشیمانی نباید خوردن از گفتار خویش

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

درد عشق از هر که می‌پرسم جوابم می‌دهد

از که می‌پرسی که من خود عاجزم در کار خویش

اوحدی

همین شعر » بیت ۱۱

ای که از من کار خود را چاره می‌جویی که چیست؟

این مجوی از من، که من خود عاجزم از کار خویش

سعدی

یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش

ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش

خدمتت را هر که فرمایی کمر بندد به طوع

لیکن آن بهتر که فرمایی به خدمتگار خویش

من هم اول روز گفتم جان فدای روی تو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
خواجوی کرمانی

پرده ی از رخ بفکن ای خود پرده ی رخسار خویش

کی بود دیدارت ای خود عاشق دیدار خویش

بر سر بازار چین با سنبل سودا گرت

مشک اگر در حلقه آید بشکند بازار خویش

نرگس بیمار خود را گاه گاهی باز پرس

[...]

سیف فرغانی

ای مرا نادیده کرده عاشق دیدار خویش

ناشنوده کرده دل را واله دیدار خویش

روی تو از دیدن کونین بر بستست چشم

عاشقان را بر امید وعده دیدار خویش

مهترانی کندرین حضرت غلامی کرده اند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سیف فرغانی
جامی

هر دم آیم بر درت با دیده خونبار خویش

تا طفیل دیگران بنماییم دیدار خویش

تا به کی زین بخت بی اقبال نادیده رخت

روی حرمان آورم در گوشه ادبار خویش

دیدنت دشوار و نادیدن ازان دشوارتر

[...]

اسیری لاهیجی

ای مسلمانان پشیمانم من از کردار خویش

تا چرا دور اوفتادم از دیار و یار خویش

من ندانستم که درد هجر تو زینسان بود

ورنه هرگز کی جدا گشتی من از دلدار خویش

تا چرا زنده بماندم در غم هجران او

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه