گنجور

 
صائب تبریزی

گر کنند از رشته جانها زه پیراهنش

از لطافت رنگ گرداند بیاض گردنش

دور باش شرم را نازم که با آن خیرگی

دست خالی می رود بیرون نسیم از گلشنش

آن که با تیغ تغافل می کشد صید حرم

کی به خون چون منی آلوده گردد دامنش؟

خانه ای کز روی آتشناک او روشن شود

تاقیامت می جهد آتش ز چشم روزنش

کاسه دریوزه سازد دیده یعقوب را

ماه کنعان در هوای نکهت پیراهنش

چشم شوخ آهوان در پرده نتواند پرید

چون کمند انداز گردد غمزه صیدافکنش

تاجر کنعان ندارد صائب این سامان حسن

گل یکی از خوشه چینان است گرد خرمنش

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
امامی هروی

وه که پیدا می کند هر دم ز روی روشنش

فتنه ای در زلف شهر آشوب و چشم پر فنش

چشم او هر ساعت آبستن به روزی روشنست

خط دستورست پنداری شب آبستنش

هر سحر پیراهنی در بر قبا کرد آسمان

[...]

سعدی

چون برآمد ماه روی از مطلع پیراهنش

چشم بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش

تا چه خواهد کرد با من دور گیتی زین دو کار

دست او در گردنم یا خون من در گردنش

هر که معلومش نمی‌گردد که زاهد را که کشت

[...]

حکیم نزاری

هر که ما را دوست دارد خلق گردد دشمنش

ترک خود باید گرفت آن را که باید با منش

هرکه گامی زد درین ره اختیارش شد ز دست

وآن که سر پیچید ازین در خون خود در گردنش

این قبول از دوست می باید که باشد قصّه چیست

[...]

امیرخسرو دهلوی

آیتی از رحمت آمد، گر چه سر تا پا تنش

هم دعایی می دهم از سوز دل پیرامنش

سوخت جان و شعله ای نامد برون در پیش او

زانکه ترسم دل بسوزد ناگه از سوز منش

شمع را سوزد دل پروانه چون روشن نبود

[...]

سیف فرغانی

چون برآمد آفتاب از مشرق پیراهنش

ماه رقاصی کند چون ذره در پیرامنش

از لباس بخت عریانم و گرنه کردمی

دست در آغوش او بی زحمت پیراهنش

دست بختم برفشاند آستین تا ساق عرش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سیف فرغانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه