گر کنند از رشته جانها زه پیراهنش
از لطافت رنگ گرداند بیاض گردنش
دور باش شرم را نازم که با آن خیرگی
دست خالی می رود بیرون نسیم از گلشنش
آن که با تیغ تغافل می کشد صید حرم
کی به خون چون منی آلوده گردد دامنش؟
خانه ای کز روی آتشناک او روشن شود
تاقیامت می جهد آتش ز چشم روزنش
کاسه دریوزه سازد دیده یعقوب را
ماه کنعان در هوای نکهت پیراهنش
چشم شوخ آهوان در پرده نتواند پرید
چون کمند انداز گردد غمزه صیدافکنش
تاجر کنعان ندارد صائب این سامان حسن
گل یکی از خوشه چینان است گرد خرمنش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این اشعار، شاعر به زیبایی و لطافت معشوقهاش اشاره میکند و از جذابیت و تاثیرات او بر دیگران سخن میگوید. او با اشاره به دلفریبی و شرم، تأثیر زیبایی معشوق را بر عشق و احساسات انسانی بیان میکند. همچنین به نوعی از دلمشغولی شخصیتهایی چون یعقوب و تاجر کنعان در جستجوی زیبایی اشاره میشود. در مجموع، این اشعار از قدرت و جذبه عشق و زیبایی و تأثیر آن بر زندگی انسانها صحبت میکند.
هوش مصنوعی: اگر از رشتههای جانها جدا شوند، پیراهن او به خاطر لطافت رنگش، سفیدی گردن او را به هم میزنید.
هوش مصنوعی: دور بودن از شرم برای من جذاب است، زیرا با آن حالتی بیپرده و بیپناهی، نسیم از باغ خارج میشود.
هوش مصنوعی: کسی که با تظاهر به نادانی دیگران را شکار میکند، چگونه میتواند دامنش به خون من آلوده شود؟
هوش مصنوعی: خانهای که از آتش داغش روشن میشود، تا ابد شعلههای آتش از چشمهروشنش شروع به زبانهکشیدن میکند.
هوش مصنوعی: چشم یعقوب به خاطر زیبایی و عطر لباس یوسف، مانند کاسهای برای درخواست و خواهش میشود.
هوش مصنوعی: چشمهای بازیگوش آهوها نمیتوانند از پرده بیرون بزنند، چون اگر کمند را بیندازند، غمزههای آنها شکارکنندهی زیباییها میشود.
هوش مصنوعی: صائب میگوید که در این دیار، تاجر کنعان، زیبایی خاصی ندارد و حسن گل، یکی از برداشتکنندگان خوشههای گندم است که به دور خرمن خود میچرخد. این بیان نشاندهندهای است از تلاش و زحمتی که افراد در کسب روزی و زندگی میکشند و زیباییهای آنها در کار و تلاششان نهفته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
وه که پیدا می کند هر دم ز روی روشنش
فتنه ای در زلف شهر آشوب و چشم پر فنش
چشم او هر ساعت آبستن به روزی روشنست
خط دستورست پنداری شب آبستنش
هر سحر پیراهنی در بر قبا کرد آسمان
[...]
چون برآمد ماه روی از مطلع پیراهنش
چشم بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش
تا چه خواهد کرد با من دور گیتی زین دو کار
دست او در گردنم یا خون من در گردنش
هر که معلومش نمیگردد که زاهد را که کشت
[...]
هر که ما را دوست دارد خلق گردد دشمنش
ترک خود باید گرفت آن را که باید با منش
هرکه گامی زد درین ره اختیارش شد ز دست
وآن که سر پیچید ازین در خون خود در گردنش
این قبول از دوست می باید که باشد قصّه چیست
[...]
آیتی از رحمت آمد، گر چه سر تا پا تنش
هم دعایی می دهم از سوز دل پیرامنش
سوخت جان و شعله ای نامد برون در پیش او
زانکه ترسم دل بسوزد ناگه از سوز منش
شمع را سوزد دل پروانه چون روشن نبود
[...]
چون برآمد آفتاب از مشرق پیراهنش
ماه رقاصی کند چون ذره در پیرامنش
از لباس بخت عریانم و گرنه کردمی
دست در آغوش او بی زحمت پیراهنش
دست بختم برفشاند آستین تا ساق عرش
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.