گنجور

 
صائب تبریزی

درویش را ز خرقه صد پاره نیست عار

محضر به قدر مهر بود صاحب اعتبار

زنگ از جبین آینه صیقل نمی برد

زینسان که می برد لب خامش ز دل غبار

گردید رشته آه ندامت ز زخم من

سوزن شد از جراحتم انگشت زینهار

عیش جهان، نظر به غم بی شمار او

برقی است کز سحاب شود گاهی آشکار

جوهر قبول پرتو منت نمی کند

آتش برآورد ز دل خویشتن چنار

ز افتادگی به پله عزت توان رسید

بوی گل پیاده بود بر صبا سوار

از ریزش آبروی کریمان شود ز باد

آب گهر بود ز چکیدن به یک قرار

دلهای صاف راست نگهبان ملایمت

آیینه را ز موم بود آهنین حصار

دست نوازشی چو به زلف آشنا کنی

غافل مشو ز صائب آشفته روزگار

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

ای خواجه، این همه که تو بر می‌دهی شمار

بادام ترّ و سیکی و بهمان و باستار

مار است این جهان و جهانجوی مارگیر

از مارگیر مار برآرد همی دمار

کسایی

نیلوفر کبود نگه کن میان آب

چون تیغ آب‌داده و یاقوت آبدار

همرنگ آسمان و به کردار آسمان

زردیش بر میانه چو ماه ده و چار

چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کسایی
عنصری

از دیدن و بسودن رخسار و زلف یار

در دست مشک دارم و در دیده لاله زار

بامشک رنگ دارم از آن زلف مشکرنگ

با لاله کار دارم از آن روی لاله کار

ماندست چون دل من در زلف او سیر

[...]

فرخی سیستانی

یکروز مانده باز زماه بزرگوار

آیین مهر گان نتوان کرد خواستار

آواز چنگ وبربط و بوی شراب خوش

با ماه روزه کی بود این هر دو سازگار

ورزانکه یاد از و نکنی تنگدل شود

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
عسجدی

باران قطره قطره همی بارم ابروار

هر روز خیره خیره ازین چشم سیل بار

ز آن قطره قطره، قطره باران شده خجل

ز آن خیره خیره، خیره دل من ز هجر یار

یاری که ذره ذره نماید همی نظر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه