گنجور

 
صائب تبریزی

بوسه‌ای در کار من کن زان لب همچون شکر

تا به چشم شاه شیرین باشی ای صوفی پسر

پوست برتن ناتوانان را گرانی می کند

بهله را کوتاه کن دست تعدی زان کمر

کاملان را ابجد بیرحمی‌ای در کار نیست

صید عاشق کن، مرو در خون چندین جانور

طره دستار خوبان کار شاهین می‌کند

نیست حاجت دل ربایان را به شاهین دگر

دوستان را از نظر انداختن انصاف نیست

ترک می‌باید که دشمن را نیارد در نظر

چون غبار آلود برگردی ز صحرای شکار

آب گردد هر که اندازد به رخسارت نظر

گر چه از موی میان او دلی دارم دو نیم

دارم از تیغش هلال عید قربان در نظر

گر به این تمکین گذاری پای بر چشم رکاب

خانه زین را تزلزل می‌کند زیر و زِبرَ

بر ضعیفان ظلم کردن می‌کند دل را سیاه

باز کن یک لحظه آن شمشیر کج را از کمر

می‌رباید حلقه‌های دیده‌ی عشاق را

چون سنان هر جا شود با قد رعنا جلوه گر

بوی خون بیدار سازد فتنه‌ی خوابیده را

چشم او از باده شد در خون عاشق گرم‌تر

از خرامی می کند زیر و زِبرَ آفاق را

از نگاهی لشکری را می‌زند بر یکدگر

گر به ظاهر سر به پیش افکنده است از شرم حسن

تیغ‌ها دارد ز پر کاری نهان زیر سپر

رو به هر جانب که آرد، دل فتد بر روی دل

هر طرف تازد، به جان گرد خیزد الحذر

گر درین میخانه می‌خواهی شراب بی خمار

نیست غیر از خون عاشق باده بی دردسر

نیست ممکن ترک من بر فارسی دندان نهد

گر ز قند فارسی سازم جهان را پر شکر

رحم کن ای سنگدل بر صائب شیرین سخن

ور نه خواهد شِکوه کردن پیش شاه دادگر

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

عارضش را جامه پوشیدست نیکویی و فر

جامه ای کش ابره از مشکت وز آتش آستر

طرفه باشد مشک پیوسته بآتش ماه و سال

و آتشی کو مشک را هرگز نسوزد طرفه تر

چون تواند دل برون آمد ز بند حلقه هاش

[...]

فرخی سیستانی

بر گرفت از روی دریا ابر فروردین سفر

ز آسمان بر بوستان بارید مروارید تر

گه بروی بوستان اندر کشد پیروزه لوح

گه به روی آسمان اندر کشد سیمین سپر

هر زمانی بوستان را خلعتی پوشد جدا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ناصرخسرو

اصل نفع و ضر و مایهٔ خوب و زشت و خیر و شر

نیست سوی مرد دانا در دو عالم جز بشر

اصل شر است این حشر کز بوالبشر زاد و فساد

جز فساد و شر هرگز کی بود کار حشر؟

خیر و شر آن جهان از بهر او شد ساخته

[...]

ازرقی هروی

ابر سیمابی اگر سیماب ریزد بر کمر

دود سیماب از کمر ناگاه بنماید اثر

ور ز سرما آبدان قارورۀ شامی شدست

باز بگدازد همی قاروره را قاروره گر

ور سیاه و خشک شد بادام تر ، بیباک نیست

[...]

ابوعلی عثمانی

مابَقی فی النّاسِ حُرٌّ

لاٰوَلاٰفی الْجِنّ حُرٌّ

قَدْمَضیٰحُرُّ الْفَریَقیْنِ

فُحُلْو اُلْعَیْشِ مُرٌّ

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه