گنجور

 
صائب تبریزی

به گریه نقطه خال تو از نظر نرود

که داغ لاله به خونابه جگر نرود

ز چاه خوبی یوسف نمی شودخس پوش

به بند حسن گلوسوز از شکر نرود

چه سود دولت دنیا خسیس طبعان را

که حرص از آتش سوزان به تاج زر نرود

ز دل به باده روشن نمی رود غم عشق

به آفتاب کلف از رخ قمر نرود

تمام روی زمین بی نزاع وجنگ وجدل

ازان کس است که از حد خود بدر نرود

که می برد خبر کشتن مرا بیرون

ز محفلی که ز دلبستگی خبر نرود

به زیر برگ خزیده است میوه ام جایی

کز آفتاب رگ خامی از ثمر نرود

به خاص وعام بزرگانه می دهد پهلو

چرا به پای خم می کسی به سرنرود

تسلی دل صائب به وصل ممکن نیست

که تلخکامی بادام از شکر نرود

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حافظ

خوشا دلی که مدام از پِی نظر نرود

به هر دَرَش که بخوانند بی‌خبر نرود

طمع در آن لبِ شیرین نکردَنَم اولی

ولی چگونه مگس از پِی شکر نرود

سوادِ دیدهٔ غمدیده‌ام به اشک مشوی

[...]

ابن حسام خوسفی

مرا هوای تو هرگز زسر به در نرود

خیال چشم سیاه تو از نظر نرود

سرم به پای مزن گر بر آستانه ی تست

که گر سرم برود عشق تو ز سرنرود

به باغ اگر دگران میل و جانبی دارند

[...]

نظیری نیشابوری

بیا که بی تو غم از خاطرم به در نرود

وداعم از دل و هجرانم از نظر نرود

در آن بساط که من خوان عشرت آرایم

مگس ز تلخی من جانب شکر نرود

ز شهر خویش مرا شهرت تو دور انداخت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه