گنجور

 
صائب تبریزی

چه می آری به گردش هر نفس آن چشم شهلا را؟

محرک نیست حاجت، گرد سر گردیدن ما را

توان کردن به اندک روزگاری سنگ را آدم

لب شیرین و روی گرم باید کارفرما را

حساب سال و ماه از دشت پیمایان چه می پرسی؟

چه داند سیل بی پروا، شمار ریگ صحرا را؟

دل عاشق ز گلگشت چمن آزرده تر گردد

که هر شاخ گلی دامی است مرغ رشته بر پا را

نمی ارزد به یک چین جبین صد دامن گوهر

نمی بیند مگر غواص، روی تلخ دریا را؟

ز شوق بیستون آیینه را بر سنگ زد شیرین

خوشا کاری که بر آتش نشاند کارفرما را

نه فرهادم که بتوان بر گرفتن چشم از کارم

شرار تیشه من گرم سازد کارفرما را

کشید از دامن معشوق دست از بیم رسوایی

همین تقصیر بس تا دامن محشر زلیخا را

کنار صفحه را چون شکرستان می کند صائب

زبان بازی به طوطی می رسد کلک شکرخارا

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۳۳۳ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عنصری

زر افشانید بر پیلان جرس‌های مدارا را

برآرید آن فریدون فر درفش چرخ بالا را

قطران تبریزی

زمین از سنبل و سوسن شده پر عنبر سارا

ز گلنار و گل و خیری شده یاقوت گون خارا

وطواط

زهی از امر و نهی تو نظامی دین دنیا را

خهی ! از حل و عقد تو قوامی مجد علیا را

ثبات هضم تو داده سکون میدان عغبر را

نظام تو کرده روان ایوان خضرا را

کف تو شاه راهی در سخا بسیار و اندک را

[...]

مولانا

ایا نور رخ موسی مکن اعمی صفورا را

چنین عشقی نهادستی به نورش چشم بینا را

منم ای برق رام تو برای صید و دام تو

گهی بر رکن بام تو گهی بگرفته صحرا را

چه داند دام بیچاره فریب مرغ آواره

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا

به وصل خود دوایی کن دل دیوانه ما را

علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد

مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را

گرت پروای غمگینان نخواهد بود و مسکینان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه