گنجور

 
صائب

می‌کند گلگل نگه رخسارِ خندانِ ترا

گل ز چیدن بیش می‌گردد گلستانِ ترا

آب نتواند به گِردِ دیده گشت از حیرتش

نیست با خورشید نسبت روی تابانِ ترا

باغبان در بستنِ در سعی بی جا می‌کند

چوبِ منع از جوشِ گل باشد گلستانِ ترا

تشنگی در خواب ممکن نیست کم گردد ز آب

نیست صبر از خونِ عاشق چشمِ فتّانِ ترا

پای خود چون کوه پیچیده است در دامن ز شرم

دیده تا کبکِ دَری سروِ خرامان ترا

با قیامت نسبتِ آن قدِّ موزون چون کنم؟

شورِ محشر گَردِ دامانی است جولانِ ترا

گرچه ناز و نعمتِ حسنِ تو بیش است از شمار

روزیی جز خوردنِ دل نیست مهمانِ ترا

طوطیانِ دیگر اینجا سبزهٔ بیگانه‌اند

از خطِ سبزست طوطیِ شکرستانِ ترا

خونِ رحمِ چشمِ خونخوارِ تو می‌آمد به جوش

خون اگر می‌کرد رنگین تیغِ مژگانِ ترا

مانع از جولان نمی‌گردد شفق خورشید را

نیست پروایی ز خونِ خلق دامانِ ترا

دارد از تمکین پا بر جایِِ خود در پیچ و تاب

گویِ سیمینِ ذقن زلفِ چو چوگانِ ترا

می‌نماید برقِ عالم‌سوز در ابرِ سیاه

خط کند پوشیده چون رخسارِ خندانِ ترا؟

همچو مژگان تیرِ یک ترکش بود افکارِ تو

مصرعِ بی رتبه صائب نیست دیوانِ ترا

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
غزل شمارهٔ ۲۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
قطران تبریزی

ای روا بر شهریاران جهان فرمان ترا

هرچه باید خسروانرا داده آن یزدان ترا

هرکجا ماهی است یا ساقیست یا دربان ترا

هرکجا شاهی است یا بندی است یا مهمان ترا

دشت همچون محشر است از خیل گوناگون ترا

[...]

وحشی بافقی

تازه شد آوازهٔ خوبی ، گلستان ترا

نغمه سنج نو، مبارک باد، بستان ترا

خوان زیبایی به نعمتهای ناز آراست، حسن

نعمت این خوان گوارا باد مهمان ترا

مدعی خوش کرد محکم در میان دامان سعی

[...]

صائب

تشنهٔ خون کرد مستی چشمِ فتّانِ ترا

خوابِ سنگین شد فسانی تیغِ مژگانِ ترا

این لطافت نیست هرگز میوهٔ فردوس را

می‌توان خوردن به لب سیبِ زنخدانِ ترا

حلقه‌ها در گوشِ سرو از طوقِ قمری می‌کِشد

[...]

غالب دهلوی

ای گل از نقش کف پای تو دامان ترا

گل فشان کرده قبا سرو خرامان ترا

تا ز خون که ازین پرده شفق باز دمد؟

رونق صبح بهارست گریبان ترا

هر قدر شکوه که در حوصله گرد آمده بود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه