گنجور

 
صائب تبریزی

شیرازه جمعیت مستان خط جام است

آزاد بود هر که درین حلقه دام است

گردون که ازو صبح امید همه شد شام

از زلف گرهگیر تو یک حلقه دام است

چندان که نظر بر دل و دلدار فکندم

معلوم نشد دل چه و دلدار کدام است

با قرب، گل از تیغ شهادت نتوان چید

بر صید حرم، آب دم تیغ حرام است

خودداری سیماب بر آیینه محال است

چشمی که به رویش ندویده است کدام است؟

آن اره که از تیزی دندان چکدش زهر

در مشرب وحشت زدگان سین سلام است

بر خاک نهادان در امید نبسته است

تا بوسه خورشید نصیب لب بام است

داغی که بود زیر سیاهی همه عمر

بر جان عقیقی است که جوینده نام است

چون ریگ روان، تشنگی حرص نداریم

ما را چو گهر کار به یک قطره تمام است

گلزار ز گل پرده گوش است سراپا

دربار نسیم سحری تا چه پیام است

فریاد که بر روی من آن رهزن امید

راهی که نبسته است همین راه سلام است

صائب شود آن کس که نسنجیده سخنساز

طفلی است که بازیگه او بر لب بام است