مسخرهای را طفلی به وجود آمد، به دکان عصّاری رفت تا روغن و شیره بخرد. عصّار زر بستد و بول در ظرفش کرد و بداد. مسخره را چون طفل به خانه رفت و آنچنان دید، هیچ نگفت. بعد از مدتی عصّار را دید که از درد دندان مینالد. برفت و پارهای نجاست خشک در کاغذ پارهای کرد و به وی داد. چون به دندان ریخت پرسید که این چه بود؟ گفت : خرهٔ آن روغن است که آن روز به من دادی.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
رونوشت متن رونوشت نشانی نمای مشابه کتابهای چاپی (فقط رایانه)پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.