اَعرابی را دیدم در حلقهٔ جوهریانِ بصره که حکایت همیکرد که: وقتی در بیابانی راه گم کرده بودم و از زاد معنیٰ چیزی با من نمانده بود و دل بر هلاک نهاده، که همی ناگاه کیسهای یافتم پُر مروارید. هرگز آن ذوق و شادی فراموش نکنم که پنداشتم گندمِ بریان است، باز آن تلخی و نومیدی که معلوم کردم که مروارید است!
در بیابانِ خشک و ریگِ روان
تشنه را در دهان چه دُر چه صدف
مردِ بیتوشه کاوفتاد از پای
بر کمربندِ او چه زر چه خَزَف
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
«زاد معنیٰ»: آنچه بر آن نامِ توشه و زاد توان نهاد. (معنیٰ با الف مقصوره خوانده شود/ معنا)
تشنهکام را در صحرایِ سوزنده و در میانِ ریگِ رونده، خواه مرواریدِ گرانبها در کام باشد خواه صدفِ کمقیمت هیچیک تفاوتی نکند،
شخصِ بیزاد (بی توشه) هم چون از پا در آید چه در هَمیانش (کیسهٔ پولش) زر باشد چه خرده سفال، هر دو یکسان است و سودی ندهد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
معرفی آهنگهای دیگر
تا به حال ۶ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.