گنجور

 
سعدی

هرگز این صورت کند صورتگری

یا چنین شاهد بود در کشوری

سرورفتاری صنوبرقامتی

ماه رخساری ملایک منظری

می‌رود وز خویشتن بینی که هست

در نمی‌آید به چشمش دیگری

صد هزارش دست خاطر در رکاب

پادشاهی می‌رود با لشکری

عارضش باغی دهانش غنچه‌ای

بل بهشتی در میانش کوثری

ماهرویا مهربانی پیشه کن

خوبرویی را بباید زیوری

بی تو در هر گوشه پایی در گل است

وز تو در هر خانه دستی بر سری

چون همایم سایه‌ای بر سر فکن

تا در اقبالت شوم نیک اختری

در خداوندی چه نقصان آیدش

گر خداوندی بپرسد چاکری

مصلحت بودی شکایت گفتنم

گر به غیر از خصم بودی داوری

سعدیا داروی تلخ از دست دوست

به که شیرینی ز دست دیگری

خاکی از مردم بماند در جهان

وز وجود عاشقان خاکستری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل ۵۵۷ به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۵۵۷ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
رودکی

مار را، هر چند بهتر پروری

چون یکی خشم آورد کیفر بری

سفله طبع مار دارد، بی خلاف

جهد کن تا روی سفله ننگری

وطواط

سیرت تو هست عین سروری

صورت تو هست محض صفدری

مملکت چون جسم و تو چون دیده ای

محمدت چون بحر و تو چون گوهری

در علو قدر و در کنه شرف

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه