سرِ جانان ندارد هر که او را خوفِ جان باشد
به جان گر صحبت جانان برآید رایگان باشد
مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برپیچد
خسک در راه مشتاقان بساطِ پرنیان باشد
ندارد با تو بازاری مگر شوریده اسراری
که مِهرش در میان جان و مُهرش بر دهان باشد
پریرویا چرا پنهان شوی از مَردُمِ چَشمم؟
پری را خاصیت آنست، که از مردم نهان باشد
نخواهم رفتن از دنیا مگر در پای دیوارت
که تا در وقتِ جان دادن سرم بر آستان باشد
گر از رای تو برگردم، بخیل و ناجوانمردم
روان از من تمنّا کن که فرمانت روان باشد
به دریای غمت غرقم، گریزان از همه خلقم
گریزد دشمن از دشمن که تیرش در کمان باشد
خلایق در تو حیرانند و جای حیرتست الحق
که مه را بر زمین بینند و مه بر آسمان باشد
میانت را و مویت را اگر صد ره بپیمایی
میانت کمتر از مویی و مویت تا میان باشد
به شمشیر از تو نتوانم که روی دل بگردانم
و گر میلم کشی در چشم، میلم همچنان باشد
چو فرهاد از جهان بیرون به تلخی میرود سعدی
ولیکن شور شیرینش بماند تا جهان باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و شیدایی است. شاعر به بیان این میپردازد که هیچکس نمیتواند از عشق حقیقی و معشوق واقعی بترسد، چرا که عشق خودش زیباست و گاه جان را رایگان میکند. او به قدمت عشق اشاره میکند و میگوید که هیچ نیازی به چیزهای مادی نیست، بلکه عشق همه چیز است. همچنین از حالتی سخن میگوید که در آن عشق همچون راز و رمز در دل عاشق باقی میماند و هرچقدر هم که فاصله وجود داشته باشد، عشق و دلتنگی همیشه در دل باقی میماند. شاعر در انتها به این نکته اشاره دارد که با وجود رنج و تلخیهای دنیا، یاد عشق شیرین و ارزشمند است و این یاد برای همیشه باقی میماند.
[خوف: بیم و ترس / صحبت: مصاحبت و همنشینی /جانان: معشوق و محبوب همچون جان عزیز / کنایه: سرچیزی داشتن ( قصد و توجه به امری داشتن ) / جناس زاید: جان، جانان ] / معنی بیت: آن کس که از جان خویش بیم دارد، نمی تواند اندیشهٔ محبوب را در سر بپروراند، زیرا اگر هم صحبتی با جانان در ازای جان باشد، باز ارزان است. - منبع: شرح غزلهای سعدی
معنی: خار مغیلان چیست؟ تا حاجی به خاطر مزاحمت آن روی از کعبه بر تابد؟ آری، خارهای آهنین در زیر پای مشتاقان همانند فرش حریر نرم می نماید. / خسک: مصغر خس یعنی خار کوچک، خارهای سه گوشه /مشتاقان: عاشقان، شیفتگان / بساط: فرش و گستردگی /پرنیان: پارچهٔ حریر منقش / کنایه : عنان بر پیچیدن (روی تافتن و روی بر گردانیدن) / مغیلان . [ م ُ غ َ / م ُ ] (اِ) نام درختی است خاردار و به عربی آن را ام غیلان خوانند. (برهان). درخت کیکر و ببول . (الفاظ الادویه ). درخت ببول که به هندی کیکر نیز گویند. در اصل ام غیلان بود که معنی آن مادر دیوان است چه ام به معنی مادر و غیلان جمع غول و لفظ «ام» مجازاً برای مقارنت و مجاورت می آید... پس لفظ مغیلان مفرد است و جمع مغیل نیست ، چنانکه بعضی گمان برند... (غیاث ) (آنندراج). مأخوذ از تازی، درختی خاردار که در مصر و عربستان فراوان و شبیه به درخت اقاقیا، ولی غیر از آن است و به تازی ام غیلان نامند. (ناظم الاطباء). طَلح . سَمُر. درخت صمغ، و بار او را ظفرةالعجوز نامند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مغیلان زار؛ آنجا که مغیلان بسیار روید. - || مغیلان گاه. (ناظم الاطباء). رجوع به ترکیب بعد شود. - مغیلان گاه؛ به معنی مغیلان باستان است که کنایه از دنیا باشد. (برهان ) (از آنندراج). دنیا و روزگار. مغیلان زار. (ناظم الاطباء). خاری باشد به غایت سرتیز و در بیابان مکه روید. (صحاح الفرس). خار شتر. عدس تلخه . (فرهنگ فارسی معین). - منبع: شرح غزلهای سعدی
[مهر: محبت و عشق / کنایه: بازار داشتن (سر و کار داشتن)، شوریده اسرار (عاشقی که اسرار و رازهای عشق او بر ملا و آشکار شده است.)، مهر بر دهان بودن (خاموش بودن ) / جناس ناقص: مهر، مهر /جناس لاحق: در، بر / جناس مطرف: با، بر / تشطیر: بازاری، اسراری / معنی بیت: کسی جز عاشق شوریده ای که رازش بر ملا گشته است و محبت معشوق در جانش جای دارد و در عین حال لب از سخن بر دوخته، با تو سر و کاری ندارد. - منبع: شرح غزلهای سعدی
[مردم چشم: مردمک چشم / کنایه: پری روی (زیبا رو) / جناس زاید ناقص: پنهان، نهان /ایهام تناسب: بین "مردم" (اول) در معنی "جمعیت" که در اینجا مراد نیست با "مردم" (دوم)] / معنی بیت: ای پری چهره، چرا خود را از، مردمک چشمم پنهان می داری؟ آری، خاصیت پری آن ست که خود را از دید مردم پنهان می سازد. - منبع: شرح غزلهای سعدی
هوش مصنوعی: من از دنیا نمیروم مگر در کنار دیوار تو، تا در لحظهی مرگم سرم بر درگاه تو باشد.
[رای: میل و خواست، آرزو / بخیل: پست و فرو مایه /روان (اول) جان. / تشطیر: برگردم، ناجوانمردم / جناس تام: بین دو روان.] / معنی بیت: اگر از رای و نظر تو بر گردم، از رادمردی به دور و فرو مایه ام. تو از من جان بخواه تا دریابی که فرمانت جاری است و من جان تسلیم تو خواهم کرد. - منبع: شرح غزلهای سعدی
[تشبیه: غم به دریا (اضافهٔ تشبیهی) / تشطیر: غرقم، خلقم] / معنی بیت: غرقهٔ بحر اندوه توام و از مردم گریزانم، همان طور که دشمن از دشمنی که تیر در چله کمان نهاده و آماده ی تیراندازی است، می گریزد. - منبع: شرح غزلهای سعدی
[خلایق: جمع خلیقه، مردم / الحق: به راستی / تشبیه: محبوب به ماه و برتری او بر ماه] / معنی بیت: مردم از تو در حیرت به سر می برند و حقیقتا جای آن است که متحیر باشند، زیرا آنان ماه را که باید در آسمان باشد، در زمین می ببینند. - منبع: شرح غزلهای سعدی
[میان: کمر / صد ره: صد بار و مرتبه / آرایهٔ تکرار: میان، مو / قلب مطلب: با جا به جایی "میان" و "مو" دو مضمون پدید آورده است: باریکی میان و بلندی گیسوان.] / معنی بیت: اگر صد بار کمرت را با موی خود مقایسه کنی، کمرت از مویت باریکتر است و گیسوان بلندت تا میانت کشیده شده است. - منبع: شرح غزلهای سعدی
استعارهٔ مکنیه: روی دل / کنایه: میل در چشم کشیدن( کور کردن ) / جناس ناقص : میل، میل] / معنی بیت: نمیتوانم از نهیب شمشیر آخته ات دلم را وا دارم که روی از تو بر گرداند، اگر میل بر چشم کشی و مرا کور کنی، میل و آرزویم همچنان باقی است. - منبع: شرح غزلهای سعدی
فرهاد: --> 55/2 / شور: غوغا و هیاهو / ایهام تضاد: بین "شور و شیرین" در معنی مزهٔ معروف که در اینجا مراد نیست با "تلخ" / تلمیح: اشاره به داستان فرهاد و شیرین. / معنی بیت: سعدی مثل فرهاد با تلخی و ناکامی از دنیا می رود، اما تا دنیا باقی است شور و غوغایی که عشق او به پای کرده، باقی خواهد ماند. - منبع: شرح غزلهای سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی / دکتر تورج عقدایی
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
همی تا خسرو غازی خداوند جهان باشد
جهان چون ملکش آبادان و چون بختش جوان باشد
چنان باشد جهان همواره تا شاه اندران باشد
ازیرا کو فرشتهست و فرشته در جنان باشد
بهار از عارض خوبش همانا نسبتی دارد
[...]
چو آمد روی مه رویم چه باشد جان که جان باشد
چو دیدی روز روشن را چه جای پاسبان باشد
برای ماه و هنجارش که تا برنشکند کارش
تو لطف آفتابی بین که در شبها نهان باشد
دلا بگریز از این خانه که دلگیرست و بیگانه
[...]
نه هر بیرون که بپسندی درونش همچنان باشد
بسا حلوای صابونی که زهرش در میان باشد
کسی را کاین چنین زلف و بناگوش آن چنان باشد
اگر در دیده و دل جای دارد جای آن باشد
بلایی گشت حسنت بر زمین و همچو تو ماهی
اگر بر آسمان باشد، بلای آسمان باشد
مرا چون هر دمی سالی ست اندر حسرت رویش
[...]
سعادت دل دهد آنرا که چون تو دلستان باشد
نمیرد تا ابد آنکس که او را چون تو جان باشد
رخت در مجمع خوبان مهی بر گرد او انجم
تنت در زیر پیراهن گل اندر پرنیان باشد
نگاری را که موی او سر اندر پای او پیچد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.