در من این هست که صبرم ز نکورویان نیست
زرق نفروشم و زهدی ننمایم کان نیست
ای که منظور ببینی و تأمل نکنی
گر تو را قوت این هست مرا امکان نیست
ترک خوبان خطا عین صوابست ولیک
چه کند بنده که بر نفس خودش فرمان نیست
من دگر میل به صحرا و تماشا نکنم
که گلی همچو رخ تو به همه بستان نیست
ای پریروی ملکصورت زیباسیرت
هر که با مثل تو انسش نبود انسان نیست
چشم برکرده بسی خلق که نابینااند
مثل صورت دیوار که در وی جان نیست
درد دل با تو همان به که نگوید درویش
ای برادر که تو را درد دلی پنهان نیست
آن که من در قلم قدرت او حیرانم
هیچ مخلوق ندانم که در او حیران نیست
سعدیا عمر گران مایه به پایان آمد
همچنان قصهٔ سودای تو را پایان نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به بیان احساسات و افکار عمیق خود نسبت به عشق و زیبایی میپردازد. او بیان میکند که صبرش نسبت به زیباییهای دنیا کم شده و نمیتواند زرق و برقها را بپذیرد. شاعر از کسی میخواهد که اگر درک و نیرویی برای تأمل در زیبایی ندارد، آن را نادیده بگیرد. او به این نکته اشاره میکند که ترک خوبان و زیباییها ممکن است درست باشد، اما او در برابر میل و احساسات خود ناتوان است.
او همچنین تاکید میکند که هیچ گلی به زیبایی محبوبش نیست و هر که با زیبایی او آشنا نشده، شایسته انسان بودن نیست. شاعر درد دلش را با محبوبش به اشتراک نمیگذارد، زیرا این درد پنهان است. در انتها نیز، او به گذر عمر و پایان کارها اشاره میکند و میگوید که داستان عشقش به محبوب هنوز تمام نشده است.
زرق: مکر و فریب / کنایه: زرق فروختن (ریا کاری کردن ) / زهدی فروختن: تظاهر به پارسایی و زهد کردن. / تضاد: هست، نیست / معنی: من چنین ام که نمی توانم در دوری از زیبا رویان شکیبا باشم. ریا نمی ورزم و پرهیزگاری و زهدی را که ندارم ادّعا نمی کنم. - منبع: شرح غزلهای سعدی
تامّل کردن: نیک نگریستن و دیدن. / مجاز: منظور ( معشوق و محبوب ). / معنی: ای کسی که یار مورد نظر را می بینی و با تامّل در او نمی نگری، اگر تو می توانی چنین رفتار نمایی، من توان این کار را ندارم. - منبع: شرح غزلهای سعدی
خوبان: جمع خوب، زیبا رویان / فرمان: حکم و دستور / خطا (ختا): نام سرزمینی است در ترکستان و در ناحیه چین شمالی که به داشتن زیبارویان مشهور بوده است. / معنی: زیبا رویان شهر حسن خیز خطا را ترک کردن کاملا به جا و درست است، اما من که بر نفس خویش حکم و سلطه ای ندارم و بر این ترک قادر نیستم، چه کنم؟ - منبع: شرح غزلهای سعدی
هوش مصنوعی: من دیگر تمایلی به گشت و گذار در دشت و تماشای طبیعت ندارم، زیرا گلی مانند چهره تو در هیچ باغی وجود ندارد.
پری: جنّ مونث که موجودی است از عالم غیر مرئی که با جمال خود انسان را می فریبد. / سیرت: روش و رفتار، خوی و عادت. / تشبیه (صفت تشبیهی): پری روی، ملک صورت / جناس زاید و شبه اشتقاق: اُنس، انسان / تضاد: صورت، سیرت / تنسیق صفات: بر شماری صفات پری روی، ملک صورت، زیبا سیرت. / معنی: ای کسی که رخساره ات به پری می ماند و صورتت به فرشته و باطنی نیکو داری، هرکس که با چون تویی الفت نگیرد، آدمی نیست. - منبع: شرح غزلهای سعدی
چشم بر کردن: چشم باز کردن و نگریستن / صورت: عکس و تصویر، نقش و نگار. / ایهام تناسب: بین " صورت " در معنای " چهره و روی " که در اینجا مراد نیست، با "چشم ". / معنی: بسیاری از مردم چشم گشوده اند که تو را ببینند، امّا بصیرتی ندارند و مثل تصویر های روی دیوار بی جان اند. - منبع: شرح غزلهای سعدی
درد دل: غم و اندوه درونی، سوز عشق. / درد: احساس نیاز و تمنای شدید برای رسیدن به معشوق، درد طلب عشق. / درویش: در لغت به معنی خواهنده از درها و گداست، فقیرانی که گدایی کنند و با آواز خویش شعر خوانند و تبر زین بر دوش و پوست حیوانی چون گوسفند و امثال آن بر پشت دارند و موی سر دراز و آویخته و موی ریش و سبلت ناپیراسته و ژولیده دارند (یادداشت مرحوم دهخدا). کلمه درویش در اصل "درویز"بود. "زا" را به "شین" بدل کرده اند و "در ویز" در اصل "درآویز" بوده، به معنی آویزنده از در، چون گدا به وقت سوال از درها می آویزد، یعنی درها را می گیرد، لذا گدا را درویش، گفتند.(لغت نامه )- در اصطلاح درویش به معنی کسی است که ترک دنیا کرده باشد و... / آرایهٔ تکرار: درد دل / معنی: ای برادر، بهتر است که درویش درد دل خویش را با تو در میان ننهد زیرا تو به دلیل نداشتن درد پنهان در دل، اندوه دل را در نمی یابی. - منبع: شرح غزلهای سعدی
دانستن: شناختن. / کنایه قلم قدرت (حکم خداوندی ) / آرایهٔ تکرار: حیران. / معنی: کسی که قلم قدرت او مرا متحیر ساخته، پروردگاری است که تمامی آفریدگان را به حیرت واداشته و کسی را نمی شناسم که حیران او نباشد. - منبع: شرح غزلهای سعدی
همچنان: همان، به درستی / سودا: عشق / تضاد: به پایان آمد، پایان نیست. / معنی: ای سعدی، عمر عزیز به انتها رسید، ولی هنوز داستان عشق تو به سر نیامده است. - منبع: شرح غزلهای سعدی / دکتر محمدرضا برزگر خالقی / دکتر تورج عقدایی
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
کفر و ایمان دو طریقیست که آن پنهان نیست
فرق این هر دو بنزدیک خرد آسان نیست
کفر نزدیک خرد نیست چو ایمان که بوصف
اهرمن را صفت برتری یزدان نیست
گهر ایمان جستهست ز ارکان سپهر
[...]
هر که دیوانه رخسار پریرویان نیست
آدمی زاده مگوئید که او حیوان نیست
هر که چون شمع نسوزد نشود روشن دل
محرم وصل حریم حرم جانان نیست
کو بکو قرب در آن کوی که بارش ندهند
[...]
آیتی چون خط مشکین تو در قرآن نیست
نقطه چون خال تو در دایره امکان نیست
محک آدمیان چهره گندم گون است
دست رد هر که بر این رنگ زند انسان نیست
دید تا قامت موزون ترا سرو سهی
[...]
اگرت دیده و دل شیفته و گریان نیست
برو ای خواجه که در عشق ترا فرمان نیست
منظر دوست چرا از نظری اشک فشان
نوبهاریست که دروی اثر از باران نیست
روی بیگانه چو روز است ولی روز فراق
[...]
وه که جز جور و جفا رسم نکورویان نیست
بیوفا هست گل باغ و چه گل رویان نیست
کیمیائیست وفا گرچه در این دور زمان
کیست کز جان و دل اکسیر مرا جویان نیست
بس سکندر زپی چشمه حیوان جا داد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.