غزل ۱۱۳
مرا از آن چه که بیرون شهر صحراییست
قرین دوست به هر جا که هست خوش جاییست
کسی که روی تو دیدست از او عجب دارم
که باز در همه عمرش سر تماشاییست
امید وصل مدار و خیال دوست مبند
گرت به خویشتن از ذکر دوست پرواییست
چو بر ولایت دل دست یافت لشکر عشق
به دست باش که هر بامداد یغماییست
به بوی زلف تو با باد عیشها دارم
اگر چه عیب کنندم که بادپیماییست
فراغ صحبت دیوانگان کجا باشد
تو را که هر خم مویی کمند داناییست
ز دست عشق تو هر جا که میروم دستی
نهاده بر سر و خاری شکسته در پاییست
هزار سرو به معنی به قامتت نرسد
و گر چه سرو به صورت بلندبالاییست
تو را که گفت که حلوا دهم به دست رقیب
به دست خویشتنم زهر ده که حلواییست
نه خاص در سر من عشق در جهان آمد
که هر سری که تو بینی رهین سوداییست
تو را ملامت سعدی حلال کی باشد
که بر کناری و او در میان دریاییست
🖰 با دو بار کلیک روی واژهها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها میتوانید آنها را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
🖐 شمارهگذاری ابیات | وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف) | 🔍 شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | بدایع | منبع اولیه: ویکیدرج | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
🎜 معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است ...
تصاویر مرتبط در گنجینهٔ گنجور
📷 پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی، 📖 راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...