گنجور

 
سعدی

چه آوردم از بصره دانی عجب

حدیثی که شیرین تر است از رطب

تنی چند در خرقه راستان

گذشتیم بر طرف خرماستان

یکی در میان معده انبار بود

ز پر خواری خویش بس خوار بود

میان بست مسکین و شد بر درخت

وز آنجا به گردن در افتاد سخت

نه هر بار خرما توان خورد و برد

لت انبان بد عاقبت خورد و مرد

رئیس ده آمد که این را که کشت؟

بگفتم مزن بانگ بر ما درشت

شکم دامن اندر کشیدش ز شاخ

بود تنگدل رودگانی فراخ

شکم بند دست است و زنجیر پای

شکم بنده نادر پرستد خدای

سراسر شکم شد ملخ لاجرم

به پایش کشد مور کوچک شکم

برو اندرونی به دست آر، پاک

شکم پر نخواهد شد الّا به خاک

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
بخش ۵ - حکایت در مذلت بسیار خوردن به خوانش حمیدرضا محمدی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
بخش ۵ - حکایت در مذلت بسیار خوردن به خوانش امیر اثنی عشری
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش