گنجور

 
رهی معیری

دوش تا آتش می از دل پیمانه دمید

نیم‌شب صبح جهان‌تاب ز میخانه دمید

روشنی‌بخش حریق مه و خورشید نبود

آتشی بود که از باده مستانه دمید

چه غم ار شمع فرومرد که از پرتو عشق

نور مهتاب ز خاکستر پروانه دمید

عقل کوته‌نظر آهنگ نظربازی کرد

تا پریزاد من امشب ز پریخانه دمید

جلوه‌ها کردم و نشناخت مرا اهل دلی

منم آن سوسن وحشی که به ویرانه دمید

آتش‌انگیز بود باده نوشین گویی

نفس گرم رهی از دل پیمانه دمید

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سوسن وحشی به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم