گنجور

 
رهی معیری

ما را دلی بود که ز دنیای دیگر است

ماییم جای دیگر و او جای دیگر است

چشم جهانیان به تماشای رنگ و بوست

جز چشم دل که محو تماشای دیگر است

این نه صدف ز گوهر آزادگی تهی است

وآن گوهر یگانه به دریای دیگر است

در ساغر طرب می اندیشه سوز نیست

تسکین ما ز جرعه مینای دیگر است

امروز می‌خوری غم فردا و همچنان

فردا به خاطرت غم فردای دیگر است

گر خلق را بود سر سودای مال و جاه

آزاده‌مرد را سر و سودای دیگر است

دیشب دلم به جلوه مستانه‌ای ربود

امشب پی ربودن دل‌های دیگر است

غمخانه‌ای‌ست وادی کون و مکان رهی

آسودگی اگر طلبی جای دیگر است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناآشنا به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سعیدا

دل ناخدای بحر تماشای دیگر است

این گوهر یگانه ز دریای دیگر است

داغ تو کی به هر دل و هر سینه جا کند

این لاله زیب و زینت صحرای دیگر است

ز آب عنب کس این همه مستی نمی کند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه