گنجور

 
رهی معیری

نداند رسم یاری بی‌وفا یاری که من دارم

به آزار دلم کوشد دل‌آزاری که من دارم

وگر دل را به صد خواری رهانم از گرفتاری

دل‌آزاری دگر جوید دِلِ زاری که من دارم

به خاک من نیفتد سایهٔ سرو بلند او

ببین کوتاهی بخت نگونساری که من دارم

گهی خاری کشم از پا گهی دستی زنم بر سر

به کوی دل‌فریبان این بُوَد کاری که من دارم

دِلِ رنجور من از سینه هردم می‌رود سویی

ز بستر می‌گریزد طفل بیماری که من دارم

ز پند هم‌نشین درد جگرسوزم فزون‌تر شد

هلاکم می‌کند آخر پرستاری که من دارم

رهی آن مَه به سوی من به چشم دیگران بیند

نداند قیمت یوسف خریداری که من دارم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
دل زاری که من دارم به خوانش زهره لطیفی
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
صائب تبریزی

به قلب عشق می‌تازد دل زاری که من دارم

زبان‌بازی به آتش می‌کند خاری که من دارم

که آرد ریشه کفر از دل سنگین من بیرون

که محکم چون سلیمانی است ز ناری که من دارم

ندانم سنگ از دست کدامین طفل بستانم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه