هر دم ای یار ز تو می کشم آزار دگر
چه کنم نیست به غیر تو مرا یار دگر
جز تو دلدار دگر نیست و گر باشد نیست
دل دیگر که دهم جز تو به دلدار دگر
هست ای یار جفاکار بسی یار اما
همچو من نیست ترا یار وفادار دگر
خوبرویان همه هستند ستمکار ولی
به ستمکاری تو نیست ستمکار دگر
گر بکوی توام ای بار گذر افتد باز
تا بود عمر از آن کو نروم بار دگر
ناصح از عشق مکن منع من زار که هست
کار من عشق و جز این نیست مرا کار دگر
رود از گلشن کوی تو کجا، نیست رفیق
عندلیبی که شود بلبل گلزار دگر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به عشق و جدایی اشاره میکند و از دلتنگی خود برای معشوق سخن میگوید. او بیان میکند که با دور شدن از محبوب، زندگیاش تیره و تار شده است. فردی همچون فرهاد که برای عشقش کوه را میشکافد، در عشق او نیز نباید تنها بماند. شاعر به زیبایی و محبوبیت معشوق خود اشاره میکند و میگوید که عشقش را نمیتواند از زندگی خود جدا کند، حتی اگر دیگران او را از عشق زاهد کنند. در نهایت، او به وضعیتی از ناامیدی و فقر خود اشاره میکند و به نبود پشتیبانی و قدرت در دنیای خود میپردازد.
هوش مصنوعی: هر لحظه از تو آزار میکشم، اما چه کار کنم که غیر از تو، یار دیگری ندارم.
هوش مصنوعی: جز تو هیچ معشوقی وجود ندارد و اگر هم باشد، هیچ دل دیگری برای عشق ورزیدن ندارم.
هوش مصنوعی: ای دوست سختگیر، دچار یاران زیادی هستی، اما هیچکدام وفاداری چون من ندارند.
هوش مصنوعی: همه زیبا رویان ظالم هستند، اما هیچ کدام به اندازه تو ظالم نیستند.
هوش مصنوعی: اگر به کوی تو بیفتم و به یاد تو دلم همواره در یاد تو باشد، تا وقتی که زندگی میکنم، دوباره به آنجا نخواهم رفت.
هوش مصنوعی: ای نصیحتکننده، مرا از عشق کردن بازمدار، زیرا کار من تنها عشق ورزیدن است و هیچ کار دیگری برای من وجود ندارد.
هوش مصنوعی: رود گل زیبای تو کجاست؟ هیچ دوستی شبیه به پرندهای نیست که در باغی دیگر، سرود عشق را بخواند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یار با ما نه چنان بود که هر بارِ دگر
ترک ما کرد گرفتهست مگر یارِ دگر
وعدۀ وصل همیداد و نمیکرد وفا
داشت هر روز بیاراسته بازارِ دگر
گفته بود از منش اینبار دری نگشاید
[...]
گر بُوَد عمر، به میخانه رَسَم بارِ دِگَر
بجز از خدمتِ رندان نکنم کارِ دِگَر
خُرَّم آن روز که با دیدهٔ گریان بِرَوَم
تا زنم آب درِ میکده یک بارِ دگر
معرفت نیست در این قوم خدا را سَبَبی
[...]
چشم عاشق کش او کشت مرا بار دگر
گوئیا نیست بجز قصد منش کار دگر
بسته دام غم عشق بسی هست ولیک
همچو من نیست در این دام گرفتار دگر
من نیارم که کنم در رخ اغیار نظر
[...]
غیر ازو نیست مرا در دو جهان یار دگر
جز ویم یار دگر جز غم او کار دگر
من نه آن بلبلم ای گل که دو صد خار جفا
گر خلد از تو کنم روی به گلزار دگر
نکنم کفر قبول ار کندم پیر مغان
[...]
جستم از دام ، به دام آر گرفتار دگر
من نه آنم که فریب تو خورم بار دگر
شد طبیب من بیمار مسیحا نفسی
تو برو بهر علاج دل بیمار دگر
گو مکن غمزهٔ او سعی به دلداری ما
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.