گنجور

 
اوحدی

کاکل آن پسر ز پیشانی

کرد ما را بدین پریشانی

حاصل ما ز زلف و عارض اوست

اشک چون خون و چشم چون خانی

شب اول چو روز دانستم

که کشد کار ما به ویرانی

ای به رخسار آفتاب دوم

وی به دیدار یوسف ثانی

در کمند توییم و می‌بینی

مستمند توییم و می‌دانی

عهد بستیم و نیستی راضی

دل بدادیم و هم پشیمانی

گر نیاییم یاد ما نکنی

ور بیاییم رخ بگردانی

دل به دست تو بود، بشکستی

تن به حکم تو گشت و تو دانی

حالم از قاصدان نمی‌شنوی

نامم از نامه بر نمی‌خوانی

اوحدی را ز درد درمان کن

که بنالد ز درد و درمانی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مسعود سعد سلمان

ما به هر مجلسی ز تو زده ایم

همچو بلبل هزاردستانی

بسته کاری نکرده ای با ما

مردمی کرده ای فراوانی

زود در هر چه خواستیم از تو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

تا کی این لاف در سخن رانی

تا کی این بیهده ثنا خوانی

گه برین بی هنر هنر ورزی

گه بر آن بی گهر درافشانی

با چنین مهتران بی معنی

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۷۳ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
وطواط

ای پناه همه مسلمانی

رافع بن علی شیبانی

تاج دینی و از مکارم تو

همه اصحاب دین بآسانی

در معالی بلند مرتبتی

[...]

سوزنی سمرقندی

من یکی شاعرم نه سامانی

نز نژاد ملوک ساسانی

نه مرا باد حشمت میری

نه مرا اسب و طوق سلطانی

نه غلامان رومی و خزری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه