گنجور

 
اوحدی

ز لعلش بوسه‌ای جستم، بگفت: آری، بگفتم: کی

بگفت: ای عاشق سرگشته، صبرت نیست هم در پی؟

لبی بگشود چون شکر که با عناب گیرد خو

رخی بنمود چون شیرین که از شبنم پذیرد خوی

به کام خود چو پیش آمد ببوسیدم به کام دل

لبی چون لاله در بستان، رخی چون آتش اندر دی

رقیب آن دید و با من گفت: هی! هی! چیست این عادت

در آن حال، ای مسلمانان، کرا غم دارد از هی‌هی؟

نسیم زلف او یابم چو بر آتش نهم عنبر

نشان لعل او بینم چو اندر دست گیرم می

اگر چون نی کنی زاری مه و سال از فراق او

عجب نبود، که سال و مه دم او می‌خورم چون نی

بسان اوحدی باید جفا بین و بلا ورزی

کسی کش رای آن باشد که پیوندی کند با وی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
منوچهری

بزن ای ترک آهو چشم آهو از سر تیری

که باغ و راغ و کوه و دشت پر ماهست و پرشعری

یکی چون خیمهٔ خاقان، دوم چون خرگه خاتون

سیم چون حجرهٔ قیصر، چهارم قبهٔ کسری

گل زرد و گل خیری و بید و باد شبگیری

[...]

قطران تبریزی

فکندی بر گل از عنبر هزاران حلقه و چنبر

بزیر هر یک از عمدا یکی جادوستان کردی

مشاهدهٔ ۲۰ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
میبدی

گر از میدان شهوانی سوی ایوان عقل آیی

چو کیوان در زمان خود را به هفتم آسمان بینی‌

مشاهدهٔ ۷ مورد هم آهنگ دیگر از میبدی
سعدالدین وراوینی

بمیر، ای دوست، پیش از مرگ، اگرمی زندگی خواهی

که ادریس از چنین مردن بهشتی گشت پیش از ما

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه