گنجور

 
اوحدی

به چشم سر هدف سازم دل خود را به جان تو

اگر بر نام من تیری بیندازد کمان تو

دل من بوسه‌ای زان لب تمنی می‌کند، لیکن

نمی‌گویم سخن بی‌زر، که می‌دانم زبان تو

چو دست خود نخواهی کردن اندر گردنم روزی

شبی بگذار تا باشد دو دستم در میان تو

مرا گفتی: میان در بند اگر خواهی کنار من

میان بستم، که دربندم به دست خود میان تو

چو از حکم حدیث تو نمی‌دانم گذشتن من

شگفتم زان حدیث آید که بگذشت از زبان تو

چه باشد گر به نام من فرو خواند لبت حرفی؟

ز چندان آیت خوبی که منزل شد بشان تو

بهر جانب ز شوقت چون سگ گم گشته می‌گردم

به بوی آنکه در یابم غبار کاروان تو

خنک یاری که هستی تو به خلوت هم نشین او!

که من باری نمی‌یابم نشانی از نشان تو

به دستان اوحدی را کرد چشمت پیر می‌بینم

سرش را من، که خواهد رفت در پای جوان تو

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

بیا، ای باغ جان، تا بنگرم سرو روان تو

مرا، دربان، رها کن تا بمیرد باغبان تو

ز فریادم بنالد کوه و ره ندهی به سوی خود

تعالی الله چه سنگ است این دل نامهربان تو

بسوزم و آه برنارم، گرفتم مردمی آمد

[...]

اوحدی

به جان من، به جان من، به جان تو، به جان تو

که نام من نفرمایی فراموش از زبان تو

ز سود من، نپندارم، ترا هرگز زیان دارد

که سود تست سود من، زیان من زیان تو

تو و من در میان ما کجا گنجد؟ که اینساعت

[...]

شیخ بهایی

نمودم باغبان را سرو، از او جستم نشان تو

که نامد این چنین نخلی به گشت بوستان تو

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از شیخ بهایی
صائب تبریزی

ندارد اختیار در گشودن باغبان تو

که در را می گشاید جوش گل در گلستان تو

ز ابروی تو دارد هر سر مو شوخی مژگان

پر سیمرغ بخشد تیر بی پر را کمان تو

ز منعم کاسه همسایه خالی برنمی گردد

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سعیدا

به دل ها ناوک انداز است دایم ابروان تو

جدا هرگز ندیدم تیر مژگان از کمان تو

به غیر از خویش رفتن چارهٔ دیگر نمی بینم

که باشد بی نشانی یک نشانی از نشان تو

اگرچه پیش از این نشنیده بودم زان دهان حرفی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه