دوست با کاروان کن فیکون
آمد از شهر لامکان بیرون
عور گشت از لباس بیچونی
باز پوشید کسوت چه و چون
گه بر آمد به صورت لیلی
گه در آمد به دیدهٔ مجنون
گاه مشهور شد به آیت نور
گاه مذکور شد به سورهٔ نون
چون به آب و زمین او بر رست
ریشه و بیخهای گوناگون
پیش کافور و زنجبیل نهاد
عسل و تین و روغن و زیتون
میسرشت این چهار جنس بهم
مدتی چون تمام شد معجون
دردها را درو نهاد دوا
زهرها را ازو نبشت افسون
اوحدی شربتی از آن بچشید
گشت دیوانه والجنون فنون
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از دوست خود که به کاروانی میپیوندد و از شهری به نام "لامکان" بیرون میآید، صحبت میکند. او پس از تغییر لباس و هویت، به وضعیتهای مختلفی در میآید و به شخصیتهای معروف مانند "لیلی" و "مجنون" شباهت پیدا میکند. دوست با استفاده از مواد مختلفی مانند کافور، زنجبیل، عسل و روغن، معجونی آماده میکند که میتواند دردها را درمان و زهرها را بیاثر کند. اوحدی، که نام شخصی در شعر است، از این معجون میچشد و به حالت دیوانگی میرسد.
هوش مصنوعی: دوست از شهر ناشناخته و دوری به همراه کاروانی از افراد آمد.
هوش مصنوعی: از آنجا که شخص بدون هویت و وجود خود را از دست داده، لباس جدیدی بر تن میکند که نشاندهنده حال و روز اوست.
هوش مصنوعی: گاه چهرهٔ لیلی را میبینم و گاه تصویر مجنون را در چشمانم میآید.
هوش مصنوعی: گاه به عنوان نشانهای از نور شناخته میشود و گاه به نام سورهای که با "نون" آغاز میشود، یاد میشود.
هوش مصنوعی: زمانی که ریشهها و پایههای مختلف از آب و زمین به وجود آمدند، رشد کردند و به سرسبزی و زندگی دست یافتند.
هوش مصنوعی: در کنار کافور و زنجبیل، عسل و موم، روغن و زیتون نیز قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: این چهار نوع ماده مدتی با هم ترکیب شدند تا زمانی که معجون کامل شد.
هوش مصنوعی: دردها را با درمانی از بین برد و زهرها را با جادو و افسون نوشت.
هوش مصنوعی: اوحدی کمی از آن نوشید و دیوانه شد، زیرا دیوانگی به شکلی خاص و با ویژگیهای خاصی بروز میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بودنی بود، می بیار اکنون
رطل پرکن ، مگوی بیش سخون
ای خرد را به راستی قانون
وی دل تو ز هر هنر قارون
دون طبع تو مایه دریا
زیر قدر تو پایه گردون
فضل را فکرت تو یاری گر
[...]
ماه ملک آمد از خسوف برون
تخت ازو یافت رتبت گردون
برد نورش ز ثابتات شکوه
داد سیرش به حادثات سکون
باز بر برگرفت باطل دست
[...]
صنع یزدان بیچگونه و چون
داد ما را چهار چیز کنون
که بدان هر چهار بخت بلند
روز ما کرد فرخ و میمون
موسم عید و روزگار بهار
[...]
صبر کم گشت و عشق روز افزون
کیسه بی سیم گشت و دل پرخون
میدهد درد مینهد منت
یار ما را عجب گرفت زبون
صنعتش سال و ماه عشوه و زرق
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.