گنجور

 
اوحدی

دوست با کاروان کن فیکون

آمد از شهر لامکان بیرون

عور گشت از لباس بی‌چونی

باز پوشید کسوت چه و چون

گه بر آمد به صورت لیلی

گه در آمد به دیدهٔ مجنون

گاه مشهور شد به آیت نور

گاه مذکور شد به سورهٔ نون

چون به آب و زمین او بر رست

ریشه و بیخهای گوناگون

پیش کافور و زنجبیل نهاد

عسل و تین و روغن و زیتون

می‌سرشت این چهار جنس بهم

مدتی چون تمام شد معجون

دردها را درو نهاد دوا

زهرها را ازو نبشت افسون

اوحدی شربتی از آن بچشید

گشت دیوانه والجنون فنون

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رودکی

بودنی بود، می بیار اکنون

رطل پرکن ، مگوی بیش سخون

مسعود سعد سلمان

ای خرد را به راستی قانون

وی دل تو ز هر هنر قارون

دون طبع تو مایه دریا

زیر قدر تو پایه گردون

فضل را فکرت تو یاری گر

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
ابوالفرج رونی

ماه ملک آمد از خسوف برون

تخت ازو یافت رتبت گردون

برد نورش ز ثابتات شکوه

داد سیرش به حادثات سکون

باز بر برگرفت باطل دست

[...]

امیر معزی

صنع یزدان بی‌چگونه و چون

داد ما را چهار چیز کنون

که بدان هر چهار بخت بلند

روز ما کرد فرخ و میمون

موسم عید و روزگار بهار

[...]

سنایی

صبر کم گشت و عشق روز افزون

کیسه بی سیم گشت و دل پرخون

می‌دهد درد می‌نهد منت

یار ما را عجب گرفت زبون

صنعتش سال و ماه عشوه و زرق

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۸۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه