گنجور

 
اوحدی

ای اوفتاده در غم عشقت ز پای من

گر دست اوفتاده نگیری تو، وای من!

نای دلم مگیر به چنگ جفا چنین

کز چنگ محنت تو ننالم چو نای من

پشتم چو چنبر از غم و نیکوست ماجری

دل بسته‌ام در آن رسن مشک‌سای من

گردن بسی بگشت، تن و دل به جای بود

روی ترا بدیدم و رفتم ز جای من

دشمن لب تو بوسد و در آرزوی آن

کز دور بوسه می‌دهمت، خاک پای من

سگ بر در سرای تو گستاخ و من غریب

ای بندهٔ سگان در آن سرای من

درد ترا به خلق چو گویم چو اوحدی؟

آن به که اعتماد کنم بر خدای من

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
امیرخسرو دهلوی

ای بوده در قفای تو دایم دعای من

بیگانگی مکن که شدی آشنای من

دست از جفا بدار، وگرنه دعا کنم

تا داد من ز تو بستاند خدای من

گر من دعا کنم به سحرگاه، وای تو

[...]

ناصر بخارایی

می‌رفت جان ز بهر دل مبتلای من

می‌گفت دوست را که تو بنشین به جای من

تن شد ضعیف و یار نیامد به عیادتم

میلی به استخوان ننماید همای من

خواندم دعا و سوی فلک کردمش روان

[...]

نسیمی

ای در بلا فتاده دل مبتلای من

کس را مباد هیچ بلا چون بلای من

از درد عشق یار چنان مبتلا شدم

کاندر جهان طبیب نداند دوای من

عشق از برای دل بود و دل برای عشق

[...]

اهلی شیرازی

ای سبز پر کرشمه مشکین قبای من

سر تا قدم بلای سیاهی برای من

با جامه سیاه که در عین شوخیی

دلجوتری ز مردمک دیده های من

چشم تو گرچه کشت بیک دیدنم ولی

[...]

فصیحی هروی

چون نعش من برند برون از سرای من

محنت برهنه پای دود از قفای من

من ذره‌ای سرشته ز هیچم نه آفتاب

تا پوشد این خرابه سیه در عزای من

در دوزخ افکنید به حشرم که کرده است

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فصیحی هروی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه