گنجور

 
اوحدی

بندهٔ عشقیم و سالهاست که هستیم

ورزش عشق تو کار ماست، که مستیم

بس بدویدیم در به در ز پی تو

چون که نشان تو یافتیم نشستیم

باز دل ما بزیر پای غم تو

بام لگدکوب شد که خانهٔ پستیم

کار نداریم جز خیال تو، گر چه

مدعیان را خیال بود که: جستیم

در دل ما هر کس آمدی و نشستی

دل به تو پرداختیم وز همه رستیم

طوق تو بر گردنیم و داغ تو بر دل

بند تو بر پای و باد توبه به دستیم

زهر، که در کام عشق بود، چشیدیم

شیشه، که در بار عقل بود، شکستیم

گاه به دست تو همچو مرغ گرفتار

گاه به دام تو همچو ماهی شستیم

سر «نعم» در دهان ز روز نخستین

راز «بلی» در زبان ز روز الستیم

گر ز کمرمان بیفگنند چو فرهاد

باز نخواهد شد آن کمر که ببستیم

اوحدی، اینجا بتان پرند ولیکن

کفر بود، گر به جز یکی بپرستیم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

ما در خلوت به روی خلق ببستیم

از همه بازآمدیم و با تو نشستیم

هر چه نه پیوند یار بود بریدیم

وآنچه نه پیمان دوست بود شکستیم

مردم هشیار از این معامله دورند

[...]

آشفتهٔ شیرازی

ما ز ازل رند و مست و باده‌پرستیم

بر در میخانه الست بنشستیم

سبحه و زنار را کمند بریدیم

توبه و پیمانه را به هم بشکستیم

مغبچگان می به کف زمزمه گویند

[...]

فروغی بسطامی

ما دل خود را به دست شوق شکستیم

هر شکنش را به تار زلف تو بستیم

تا ننشیند به خاطر تو غباری

از سر جان خاستیم و با تو نشستیم

از پی پیوند حلقهٔ سر زلفت

[...]

قاآنی

دی من و محمود در وثاق نشستیم

لب بگشادیم‌ و در به روی ببستیم

گفتم برخاست باید از سر عالم

گفت بلی تا به مهر دوست نشستیم

گفتمش ایثار راه میر چه باید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه