گنجور

 
قاآنی

دی من و محمود در وثاق نشستیم

لب بگشادیم‌ و در به روی ببستیم

گفتم برخاست باید از سر عالم

گفت بلی تا به مهر دوست نشستیم

گفتمش ایثار راه میر چه باید

گفت دل و جان نهاده بر کف دستیم

گفتم شیر از کمند میر نجسته است

گفت که ما نیز از آن کمند نجستیم

گفتم ما را نموده حزمش هشیار

گفت ولیکن ز جام عشقش مستیم

گفتم ما را بلند ساخته جاهش

گفت ولیکن به خاک راهش پستیم

گفتم قرینست تا که مادح اویم

گفت مفرمای بوده‌ایم که هستیم

گفتم ازین بیشتر دلم را مشکن

گفت مگر عهد میر بد که شکستیم

گفتم او خواجهٔ فقیر پرستست

گفت که ما بندهٔ امیر پرستیم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

ما در خلوت به روی خلق ببستیم

از همه بازآمدیم و با تو نشستیم

هر چه نه پیوند یار بود بریدیم

وآنچه نه پیمان دوست بود شکستیم

مردم هشیار از این معامله دورند

[...]

اوحدی

بندهٔ عشقیم و سالهاست که هستیم

ورزش عشق تو کار ماست، که مستیم

بس بدویدیم در به در ز پی تو

چون که نشان تو یافتیم نشستیم

باز دل ما بزیر پای غم تو

[...]

آشفتهٔ شیرازی

ما ز ازل رند و مست و باده‌پرستیم

بر در میخانه الست بنشستیم

سبحه و زنار را کمند بریدیم

توبه و پیمانه را به هم بشکستیم

مغبچگان می به کف زمزمه گویند

[...]

فروغی بسطامی

ما دل خود را به دست شوق شکستیم

هر شکنش را به تار زلف تو بستیم

تا ننشیند به خاطر تو غباری

از سر جان خاستیم و با تو نشستیم

از پی پیوند حلقهٔ سر زلفت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه