گنجور

 
اوحدی

گمان مبر که ز مهر تو دست وادارم

که گر چه خاک زمینم کنی، هوا دارم

اگر جهان همه دشمن شوند باکی نیست

مرا ز غیر چه اندیشه؟ چون ترا دارم

مرا که روز و شب اندیشهٔ تو باید کرد

نظر به مصلحت کار خود کجا دارم؟

به وصل روی تو ایمن کجا توانم بود؟

که دشمنی چو فراق تو در قفا دارم

دلم شکستی و مهرت وفا نکرد، که من

به خردهای چنان با تو ماجرا دارم

ز آشنا دل مردم درست گردد و من

شکسته دل شدن از یار آشنا دارم

قبول کن ز من، ای اوحدی و قصهٔ عقل

به من مگوی، که من درد بی‌دوا دارم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
حکیم نزاری

ترا به جان و دل از جان و دل وفادارم

که من خود از همه ملکِ جهان ترا دارم

کسی به جایِ تو باشد مرا چه می گویم

نعوذبالله اگر هرگز این روا دارم

سرم به تیغ بباید برید اگر به خطا

[...]

ناصر بخارایی

تو آفتابی و من ذرهٔ هوا دارم

که از هوای تو حاصل همین هوا دارم

میان چشم و دل از آب دیده خون افتاد

کجا است نقش خیالت که ماجرا دارم

ز خاک کوی تو کحل‌الجواهر آرد باد

[...]

حسین خوارزمی

بیا بیا که من اندر جهان ترا دارم

جفا مکن که بجان بنده وفا دارم

اگر ز کوی تو گردی بمن رساند باد

بخاک پای تو کان را چه توتیا دارم

مرا به تیغ جفا گر کشند ممکن نیست

[...]

خیالی بخارایی

مرا که بر سر کویت سگ وفا دارم

ز در مران که در این باب کارها دارم

بدان هوس که به سر وقت من رسی روزی

ز پا فتاده ام و دست بر دعا دارم

تو را که در غم هجران نبوده ای چه خبر

[...]

صائب تبریزی

گمان مبر که بغیر از تو آشنا دارم

بجز تو ره به کجا می برم که را دارم

به قدر زخم بود راه شانه را در زلف

به چاکهای دل خود امیدها دارم

ز بس که در تن من داغها به هم پیوست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه