گمان مبر که ز مهر تو دست وادارم
که گر چه خاک زمینم کنی، هوا دارم
اگر جهان همه دشمن شوند باکی نیست
مرا ز غیر چه اندیشه؟ چون ترا دارم
مرا که روز و شب اندیشهٔ تو باید کرد
نظر به مصلحت کار خود کجا دارم؟
به وصل روی تو ایمن کجا توانم بود؟
که دشمنی چو فراق تو در قفا دارم
دلم شکستی و مهرت وفا نکرد، که من
به خردهای چنان با تو ماجرا دارم
ز آشنا دل مردم درست گردد و من
شکسته دل شدن از یار آشنا دارم
قبول کن ز من، ای اوحدی و قصهٔ عقل
به من مگوی، که من درد بیدوا دارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساس عمیق عاشقانه و درد ناشی از جدایی میپردازد. شاعر تأکید میکند که عشق او به محبوبش به قدری عمیق است که حتی در سختیها و دشمنیهای دنیا نیز تنها او را در ذهن دارد. او به دوستی و وفاداری اشاره میکند که از محبوبش انتظار داشته، اما با شکستن دلش، متوجه میشود که همیشه درگیر عواطف پیچیده و دشواریهای عشق بوده است. در نهایت، او از محبوبش میخواهد که درد و رنج او را درک کند و به او کمک کند.
هوش مصنوعی: نگذار تصور کنی که از عشق تو دست میکشم، حتی اگر مرا به خاک زمین بیندازی، هنوز هم به تو عشق میورزم.
هوش مصنوعی: اگر تمام دنیا علیه من باشند، برایم اهمیتی ندارد. به غیر از تو، به هیچ چیزی فکر نمیکنم چون تو را دارم.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر بیان میکند که چگونه باید به فکر معشوق خود باشد و دائماً در مورد او فکر کند. اما در عین حال، سوال میکند که چگونه میتواند به منافع و کارهای خود توجه داشته باشد وقتی که تمام تمرکز و فکرش به او معطوف است. این احساس تضاد بین عشق و مسئولیتهای شخصی را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: من چگونه میتوانم در کنار روی تو احساس امنیت کنم، وقتی که دشمنی مانند فراق تو در پسزمینه است؟
هوش مصنوعی: دل من شکسته و محبت تو پایدار نمانده است، چون من با خرد و دانایی خود چیزهایی دارم که با تو در میان میگذارم.
هوش مصنوعی: از آشنایان دل مردم شاد و خوشحال میشود، اما من خودم که دل شکستهام، از یار آشنا غمگین هستم.
هوش مصنوعی: ای اوحدی، لطفاً قبول کن که من دردی دارم که هیچ درمانی برای آن نیست، و در مورد عقل و حکمت با من حرف نزن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ترا به جان و دل از جان و دل وفادارم
که من خود از همه ملکِ جهان ترا دارم
کسی به جایِ تو باشد مرا چه می گویم
نعوذبالله اگر هرگز این روا دارم
سرم به تیغ بباید برید اگر به خطا
[...]
تو آفتابی و من ذرهٔ هوا دارم
که از هوای تو حاصل همین هوا دارم
میان چشم و دل از آب دیده خون افتاد
کجا است نقش خیالت که ماجرا دارم
ز خاک کوی تو کحلالجواهر آرد باد
[...]
بیا بیا که من اندر جهان ترا دارم
جفا مکن که بجان بنده وفا دارم
اگر ز کوی تو گردی بمن رساند باد
بخاک پای تو کان را چه توتیا دارم
مرا به تیغ جفا گر کشند ممکن نیست
[...]
مرا که بر سر کویت سگ وفا دارم
ز در مران که در این باب کارها دارم
بدان هوس که به سر وقت من رسی روزی
ز پا فتاده ام و دست بر دعا دارم
تو را که در غم هجران نبوده ای چه خبر
[...]
گمان مبر که بغیر از تو آشنا دارم
بجز تو ره به کجا می برم که را دارم
به قدر زخم بود راه شانه را در زلف
به چاکهای دل خود امیدها دارم
ز بس که در تن من داغها به هم پیوست
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.