به دکان میفروشان گروست هر چه دارم
همه خنبها تهی گشت و هنوز در خمارم
ز گریزپایی من چو خبر به خانه آمد
نتوان به خانه رفتن، که ز خواجه شرم دارم
ز جهانیان برآمد خبرم به میپرستی
کس ازین خبر ندارد که چه رند خاکسارم؟
سر بد پسندم آخر که چه فتنه کرد، دیدی
دل کژ گمان من بین که: هنوز امیدوارم
دل و دین و دانشی را، که به عمر حاصل آمد
همه کردم اندرین کار و بدان که: در چه کارم؟
مگرم دهند راهی به کلیسای گبران
که به خانقاه رفتم شب و کس نداد بارم
خبر عنایت او ز کسی شبی شنیدم
به امید آن عنایت شب و روز میگذارم
به قیامت ار برآید تن من ز خاک محشر
دل من ز شرمساری نهلد که: سر برآرم
بر اوحدی مگویید دگر حکایت من
چو نماند رخت و باری که به اوحدی سپارم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره دلمشغولیها و دردهای عاشقانه شاعر است. شاعر از احساس خمار و سرشکستهاش میگوید و توصیف میکند که چگونه در پی خرد شدن امیدها و آرزوهایش، به میپرستی و زندگی شبانهروزی میپردازد. او از جدایی و شرم از بازگشت به خانه سخن میگوید و نگران قضاوت دیگران است. شاعر به دنبال راهی برای رهایی از این حالت است و به امید عنایت و لطف خدایی به زندگی ادامه میدهد. در نهایت، او از سرنوشت و آیندهاش میگوید و آرزو دارد که در روز قیامت، با دل پاک و بیشرم سر از خاک بیرون آورد.
هوش مصنوعی: من هر چه داشتم را به دکان میفروشان دادهام و همه چیزم از بین رفته است، اما هنوز در حالت مستی و غمگینی به سر میبرم.
هوش مصنوعی: وقتی خبر گریزپایی من به خانه رسید، دیگر نمیتوانم به خانه برگردم، زیرا از صاحبخانه شرم دارم.
هوش مصنوعی: از مردم جهان خبر آمده است که من به میپرستی مشغولم، اما هیچکس از این خبر آگاه نیست که من چه انسان باهوش و خاکساری هستم.
هوش مصنوعی: در نهایت به این نتیجه رسیدم که چه شور و هیجانی برپا کردهام. آیا نمیبینی که دل من با نگرانیهایش هنوز هم به امید روشن است؟
هوش مصنوعی: تمامی عشق و ایمان و دانشم را که در طول عمر به دست آوردهام، همه را صرف این کار کردم. حالا بگو: در چه کاری مشغول هستم؟
هوش مصنوعی: شاید راهی به معبد زرتشتیها به من بدهند، اما من شب به خانقاه (مکانی برای عبادت صوفیان) رفتم و هیچکس نبود که به من کمک کند.
هوش مصنوعی: شبی از کسی شنیدم که لطف و توجه او بسیار زیاد است و به خاطر همین امید، شب و روز منتظر و امیدوارم که آن لطف شامل حال من شود.
هوش مصنوعی: اگر روز قیامت بدن من از خاک برخیزد، قلبم را به خاطر شرمساری به زیر خاک پنهان میکنم تا سرم را بالا نیاورم.
هوش مصنوعی: نباید داستان من را به اوحدی بگویید، زیرا چیز ارزشمندی برای ارائه به اوحدی ندارم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نظری فگن به حالم که ز دست رفت کارم
به کسم مکن حواله که به جز تو کس ندارم
تو چو صاحب عطایی طلب منست از تو
چو تو غالبی بهر کس به تو خویش میسپارم
نظری به کار من کن که ز دست رفت کارم
به کسم مکن حواله که به جز تو کس ندارم
منم و هزار حسرت که در آرزوی رویت
همه عمر من برفت و بنرفت هیچ کارم
اگر به دستگیری بپذیری اینت منت
[...]
خبری اگر شنیدی ز جمال و حسن یارم
سر مست گفته باشد من از این خبر ندارم
شب و روز می بکوشم که برهنه را بپوشم
نه چنان دکان فروشم که دکان نو برآرم
علمی به دست مستی دو هزار مست با وی
[...]
قدحی بیار ساقی که ز تویه شرمسارم
سر آن ندارم اکنون که به زهد سر در آرم
من از آن میی که خوردم ز ازل به باد لعلت
بدو چشم نیم مستت که هنوز در خمارم
نروم به طعن دشمن ز درت به هیچ پانی
[...]
من و عشق و مستی عشق به جز این هنر ندارم
بجز این هنر چه باشد که ز خود خبر ندارم
بود از سر وصالش دل و فتنه جمالش
من و کنجی و خیالش سر شور و شر ندارم
ز در تو کی کشم پا مگر آنکه سر ببازم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.