من و عشق و مستی عشق به جز این هنر ندارم
بجز این هنر چه باشد که ز خود خبر ندارم
بود از سر وصالش دل و فتنه جمالش
من و کنجی و خیالش سر شور و شر ندارم
ز در تو کی کشم پا مگر آنکه سر ببازم
ز تو کام تا نیابم ز تو دست بر ندارم
بمیان اشک غرقم چو صدف ببحر لیکن
چو تو در برم نباشی تهیم گهر ندارم
شجری ز باغ عشقم غم و ناله شاخ و برگم
چو تو در برم نباشی عبثم ثمر ندارم
ز تو چون جدا شوم من تو بگو کجا شوم من
بخدا که هیچ راهی بکسی دگر ندارم
نکنم حدیث از غیر ببرم ز شر و از خیر
چو مرا غم تو باشد غم خیر و شر ندارم
خوش آنکه بعشق تو گرفتار بمیرم
بیدار درین منزل خونخوار بمیرم
زین خوابگه بیخبران زنده برآیم
واقف ز سرا پردهٔ اسرار بمیرم
مستغرق دیدار شده در بر جانان
آسوده ز اقرار و ز انکار بمیرم
در سر هوس ساقی و در دست می لعل
در پای خم و خانهٔ خمار بمیرم
کاری چو به از خدمت معشوقه و می نیست
ساقی مددی کن که درین کار بمیرم
بشتاب و بده یکدو سه ساغر ز پی هم
مپسند که در میکده هشیار بمیرم
خونین جگر و خسته دل و محنت هجران
جانا تو پسندی که چنین زار بمیرم
آن یار بکس رخ ننماید چه توان کرد
بگذار که در حسرت دیدار بمیرم
گفتار خود ای فیض بکردار بیارا
مگذار که در زخرف گفتار بمیرم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر عاشقانه به بیان احساسات عمیق خود نسبت به عشق و معشوق میپردازد. او میگوید که هیچ هنری جز عشق و مستی ندارد و بدون معشوقش احساس بیپناهی میکند. دلش با یاد معشوق و زیبایی او مشغول است و در غم جدایی از او غرق شده است. شاعر در توصیف عشق خود احساس ناامیدی و اندوه میکند و از عشق به عنوان تنها راه نجات یاد میکند. او امیدوار است که در عشق جان بدهد و از زندگی بیخبران برآید. در پایان، شاعر به هشیاری و زندگی بیعشق اعتراض کرده و میخواهد که با عشق و در کنار معشوق بمیرد.
هوش مصنوعی: من و عشق و حال و هوای عشق، جز این احساس و هنر دیگری ندارم و نمیدانم چه چیزی میتواند از خودم خبر بدهد.
هوش مصنوعی: دل من سرشار از عشق و زیبایی اوست، اما من در گوشهای تنها نشستهام و تنها به خیال او مشغولم، بدون اینکه بخواهم دچار هیجان و شوری شوم.
هوش مصنوعی: من چگونه میتوانم از در تو خارج شوم، مگر اینکه سر خود را به تو تسلیم کنم. تا زمانی که نتوانم از تو آنچه را میخواهم به دست آورم، از تلاش کردن دست نمیکشم.
هوش مصنوعی: در میان اشکها غرق شدهام، مثل صدفی که در دریا غوطهور است. اما اگر تو در کنار من نباشی، بیمقدار و بیارزش هستم، مانند گوهری که در اختیار ندارد.
هوش مصنوعی: من در باغ عشق درختی هستم، ولی اگر تو در کنارم نباشی، شاخ و برگم فقط غم و ناله است و بیمیوه و بیثمر خواهم بود.
هوش مصنوعی: وقتی که از تو جدا شوم، خودت بگو کجا میتوانم بروم. به خدا قسم، هیچ راهی به کسی دیگر برای من وجود ندارد.
هوش مصنوعی: من درباره دیگران صحبت نخواهم کرد و از خوبی و بدی آنها چیزی نمیگویم، چون وقتی غم تو را دارم، دیگر برایم تفاوتی بین خوب و بد وجود ندارد.
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که به عشق تو اسیر شده و در این مکان خطرناک، با آگاهی و هوشیاری بمیرد.
هوش مصنوعی: از این بستر بیخبری که در آن هستم، بیدار میشوم و به رازها و حقایق پی میبرم، حتی اگر به قیمت مرگ من تمام شود.
هوش مصنوعی: غرق در دیدار محبوب شدهام و از درد و رنج اعتراف و انکار راحت هستم. برایم فرقی نمیکند که بمیرم.
هوش مصنوعی: در دل آرزوی ملاقات ساقی و در دست داشتن می قرمز رنگ، در کنار خم و خانهای که نشانهٔ بیتابی و وابستگی است، با این حال آمادهام که جانم را فدای این عشق و حالتی که دارم، کنم.
هوش مصنوعی: هیچ کاری بهتر از خدمت به محبوب و نوشیدن شراب نیست. ای ساقی، کمکم کن که در این کار جانم در خطر است.
هوش مصنوعی: بشتاب و به من یکی، دو، یا سه جام بده؛ زیرا نمیخواهم در میکده با حالت هشیاری بمیرم.
هوش مصنوعی: دلم پر از درد و رنج جدایی از محبوب است، و تو با این حال، از من این وضعیت را میپذیری که اینگونه بیتاب و غمگین بمیرم.
هوش مصنوعی: اگر آن معشوق چهرهاش را به من نشان ندهد، چه کار میتوانم بکنم؟ بگذار در آرزوی دیدن او بميرم.
هوش مصنوعی: ای فیض، سخن خود را با عمل خود زینت بخش و زیبا کن، و نگذار که من در لابهلای سخنان بیمحتوا و بیفایده هلاک شوم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نظری فگن به حالم که ز دست رفت کارم
به کسم مکن حواله که به جز تو کس ندارم
تو چو صاحب عطایی طلب منست از تو
چو تو غالبی بهر کس به تو خویش میسپارم
نظری به کار من کن که ز دست رفت کارم
به کسم مکن حواله که به جز تو کس ندارم
منم و هزار حسرت که در آرزوی رویت
همه عمر من برفت و بنرفت هیچ کارم
اگر به دستگیری بپذیری اینت منت
[...]
خبری اگر شنیدی ز جمال و حسن یارم
سر مست گفته باشد من از این خبر ندارم
شب و روز می بکوشم که برهنه را بپوشم
نه چنان دکان فروشم که دکان نو برآرم
علمی به دست مستی دو هزار مست با وی
[...]
به دکان میفروشان گروست هر چه دارم
همه خنبها تهی گشت و هنوز در خمارم
ز گریزپایی من چو خبر به خانه آمد
نتوان به خانه رفتن، که ز خواجه شرم دارم
ز جهانیان برآمد خبرم به میپرستی
[...]
قدحی بیار ساقی که ز تویه شرمسارم
سر آن ندارم اکنون که به زهد سر در آرم
من از آن میی که خوردم ز ازل به باد لعلت
بدو چشم نیم مستت که هنوز در خمارم
نروم به طعن دشمن ز درت به هیچ پانی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.