منم غریب دیار تو، ای غریبنواز
دمی به حال غریب دیار خود پرداز
به هر کمند که خواهی بگیر و بازم بند
به شرط آنکه ز کارم نظر نگیری باز
گرم چو خاک زمین خوار میکنی سهلست
چو خاک میکن و بر خاک سایه میانداز
درون سینه دلم چون کبوتران بتپد
چه آتشست که در جان من نهادی باز؟
هوای قد بلند تو میکند دل من
تو دست کوته من بین و آرزوی دراز!
بر آستین خیالت همی دهم بوسه
بر آستان وصالت مرا چو نیست جواز
هزار دیده به روی تو ناظرند و تو خود
نظر به روی کسی بر نمیکنی از ناز
اگر بسوزدت، ای دل، ز درد ناله مکن
دم از محبت او میزنی، بسوز و بساز
حدیث درد من، ای مدعی، نه امروزست
که اوحدی ز ازل بود رند و شاهد باز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از احساس غربت و درد عشق سخن میگوید. او به معشوقش میپردازد و از حال غریبانهاش در دیاری غریب مینالد. شاعر خواستار توجه معشوق است و از ناز او شکایت میکند. او به آتش درون دلش اشاره میکند و نشان میدهد که عشقش باعث رنج او شده است. در پایان، شاعر با اشاره به دردهایش، از این میگوید که عشق و رندی اوحدی از ازل وجود داشته است.
هوش مصنوعی: من در دیارت غریب هستم، ای کسی که به غریبان مهربانی میکنی، لحظهای به حال و روز غریب دیار خود توجه کن.
هوش مصنوعی: هر چقدر که بخواهی میتوانی مرا در بند و اسیر کنی، اما به این شرط که از کار و زندگیام دور نشوی و توجهی به آن داشته باشی.
هوش مصنوعی: اگر بهخاطر گرمای زمین، کسی را خوار و ذلیل کنی، این کار سادهای است. مانند خاک، خودت را بر زمین بگذار و بر آن سایهای بیفکن.
هوش مصنوعی: در دل من مانند کبوتران میتپد، اما چه آتشی را در وجودم قرار دادهای که اینگونه میسوزم؟
هوش مصنوعی: وجود تو با قد بلندت، دل مرا به آرزویی بزرگ پر از امید میبرد، اما باید بگویم که دست من کوتاه است و به آرزوهای بزرگم نمیرسم.
هوش مصنوعی: به خیال تو، که در آستینم قرار دارد، بوسه میزنم؛ چون به وصالت دسترسی ندارم، احساس میکنم که هیچ مجوزی برای این کار ندارم.
هوش مصنوعی: هزاران چشم به چهره تو خیره شدهاند، اما تو از روی ناز حتی نگاهی به کسی نمیاندازی.
هوش مصنوعی: اگر دل تو به خاطر درد و عشق به کسی میسوزد، نگذار که نالهات به گوش دیگران برسد. در عوض، با تحمل و صبر به عشق او ادامه بده و به زندگیات ادامه بده.
هوش مصنوعی: داستان درد من، ای مدعی، فقط به امروز برنمیگردد، بلکه از زمانی که اوحدی به دنیا آمد، این حسرت و سرگردانی همواره وجود داشته و او همواره شبیه یک رند و شاهد بوده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همین شعر » بیت ۷
هزار دیده به روی تو ناظرند و تو خود
نظر به روی کسی بر نمیکنی از ناز
هزار دیده به روی تو ناظرند و تو خود
نظر به روی کسی بر نمیکنی از ناز
زمانه اسب و تو رایض، به رای خویشت تاز
زمانه گوی و تو چوگان به رای خویشت باز
اگرچه چنگ نوازان لطیف دست بوند
فدای دست قلم باد دست چنگ نواز
تویی، که جور و بخیلی به تو گرفت نشیب
[...]
اگر چه دیده افعی بخاصیت بجهد
بدانگهی که زمرد بدو بری بفراز
من این ندیدم، دیدم که خواجه دست بداشت
برابر دل من بترکید چشم نیاز
اگر دو دیده افعی بهخاصیت بکند
بدانگهی که زمرد بدو برند فراز،
من این ندیدم و دیدم که میر دست بداشت
برابر دل من بترکید چشم نیاز.
بهشت وار شد از نوبهار گیتی باز
در بهشت بر او کرد چرخ گوئی باز
درم درم شده روی زمین چو پشت پلنگ
شکن شکن شده آب شمر چو سینه باز
سرشگ ابر کند هر فراز را چو نشیب
[...]
چو عزم کاری کردم مرا که دارد باز
رسد به فرجام آن کار کش کنم آغاز
شبی که آز برآرد کنم به همت روز
دری که چرخ ببندد کنم به دانش باز
اگر ندارم گردون نگویدم که بدار
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.