گنجور

 
اوحدی

همه عالم پرست ازین منظور

همه آفاق را گرفت این نور

حاصل شهر عاشقان سریست

گرد بر گرد آن هزاران سور

گر چه پر آفتاب گشت این شهر

زان میان نیست جز یکی مشهور

گنج در پیش چشم و ما مفلس

دوست بر دستگاه و ما مهجور

اصل این کل و جز و یک کلمه است

خواه تورات خوان و خواه زبور

هر کس از جانبیش می‌جویند

مصطفی از حری، کلیم از طور

اوحدی، رخ درو کن و بگذار

آرزوی بهشت و حور و قصور

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

گاه اقبال آبگینه خنور

بستاند ز تو عدو به بلور

ناصرخسرو

ای کهن گشته در سرای غرور

خورده بسیار سالیان و شهور

چرخ پیموده بر تو عمر دراز

تو گهی مست خفته گه مخمور

شادمانی بدان که‌ت از سلطان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ناصرخسرو
قطران تبریزی

رخ چو لاله شکفته بر گل سور

زلف چون میغ در شب دیجور

یابد از رنگ آن بهار بها

خیزد از بوی این بخار بخور

ویل کرده بر غم رنج مرا

[...]

مسعود سعد سلمان

مملکت را به نصرت منصور

روزگاری پدید شد مشهور

عارض ملک پادشا که ازوست

رایت او چو نام او منصور

نور عدلش زمانه را سایه ست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
ابوالفرج رونی

این بهار طرب نهال سرور

که به فرمان شاه شد معمور

روضه عشر تست و بیضه لهو

موقف رامش است و موضع سور

آب او آب زمزم و کوثر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ابوالفرج رونی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه