گنجور

 
اوحدی

همیشه تا تن من برقرار خواهد بود

به کوی عشق دلم را گذار خواهد بود

سرم به خاک بپوسید و آتش غم دوست

در استخوان تن من به کار خواهد بود

بتا، بدور غم خویش کشته گیر مرا

جنایت تو اگر زین شمار خواهد بود

ز بهر کشتن من چرخ تیز می‌بینم

که باستیزهٔ چشم تو یار خواهد بود

بلای عشق تو خوش کرده‌ایم با دل خود

به بوی آنکه خزان را بهار خواهد بود

دلم ز هجر تو اندر حساب داشت غمی

گمان که برد که چندین هزار خواهد بود؟

بیا، که تا نبود پیشت اوحدی را باز

همیشه دیدهٔ او اشکبار خواهد بود

 
 
 
مجیرالدین بیلقانی

مرا که کار غم عشق یار خواهد بود

بیا بگو که ازین به چه کار خواهد بود؟

نه من نه یار اگر در میان وصل و فراق

مرا بجز غم او غمگسار خواهد بود

چه می خورم غم وصلی که روز دولت او؟

[...]

سعدی

تو را ز دست اجل کی فرار خواهد بود

فرارگاه تو دارالقرار خواهد بود

اگر تو ملک جهان را به دست آوردی

مباش غره که ناپایدار خواهد بود

به مال غره چه باشی که یک دو روزی بعد

[...]

جهان ملک خاتون

دمی که رای منت اختیار خواهد بود

همان دمم به جهان بخت یار خواهد بود

اگر به دامن وصلت رسد شبی دستم

فتوح روز من و روزگار خواهد بود

اگر به کلبه احزان ما دهی تشریف

[...]

شیخ بهایی

کسی که منزل او کوی یار خواهد بود،

به جز سفر به جهانش چه کار خواهد بود؟

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه