گنجور

 
اوحدی

هرگز از عشقی مرا پایی چنین در گل نشد

هیچ سال این دردم اندر جان وغم در دل نشد

نیست سنگی کان ز آه آتشین من نسوخت

نیست خاکی کان ز آب دیدهٔ من گل نشد

هیچ سعیی در جهان چون سعی من ضایع نگشت

هیچ رنجی در وفا چون رنج من باطل نشد

بر تن شوریده باری این چنین سنگین نبود

بر دل آشفته کاری این چنین مشکل نشد

ضربتی چون ضربت سودای او دستی نزد

شربتی چون شربت هجران او قاتل نشد

اوحدی، دل در وفا و عهد این خوبان مبند

کز غم خوبان به جز بی‌حاصلی حاصل نشد

گر ندیدی صورت لیلی، که مجنون را بکشت

قصهٔ مجنون نگه کن: کو دگر عاقل نشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
اسیر شهرستانی

گر چه مجنون را محبت از هوس زایل نشد

سست همت بین که هر نقش پیش محمل نشد

تا سواد از سطر زنجیر جنون روشن نکرد

طفل ما را در دبستان دانشی حاصل نشد

در قمار عشق باشد باختن نقش مراد

[...]

جویای تبریزی

دل به زخم خنجر احسان کس بسمل نشد

صید ما منت کش جانبخشی قاتل نشد

عاشقانت را بود با درد پیوند دگر

بعد مردن وای اگر مشت گل ما دل نشد

می رسد جان در گداز تن به معراج قبول

[...]

بیدل دهلوی

گل نکرد آهی‌که بر ما خنجر قاتل نشد

آرزو برهم نزد بالی‌که دل بسمل نشد

دام محرومی درین دشت احتیاط آگهی‌ست

وای بر صیدی‌که از صیاد خود غافل نشد

دل به راحت‌ گر نسازد با گدازش واگذار

[...]

طغرل احراری

در حریم حرمت وصلت کسی واصل نشد

تا چو بلبل عشق او ز آه و افغان کامل نشد

عارضش چون کهربا تا با خزان شامل نشد

از گل روی توام رنگی جزین حاصل نشد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه