گنجور

 
جویای تبریزی

دل به زخم خنجر احسان کس بسمل نشد

صید ما منت کش جانبخشی قاتل نشد

عاشقانت را بود با درد پیوند دگر

بعد مردن وای اگر مشت گل ما دل نشد

می رسد جان در گداز تن به معراج قبول

استخوانی تا نماند از ماه نو کامل نشد

زینت تن باعث نقص هنر کی می شود

جوهر آیینه از موج صفا زایل نشد

هر قدر تخم هوس کشتیم غم آورد بار

مزرع امید ما صد شکر بی حاصل نشد

دست خالی می رود سوی وطن زین خاکدان

هر کرا برگ سفر جویا کف سایل نشد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode