گنجور

 
اوحدی

آنکه دلم برد و جور کرد و جدا شد

صید ندیدم ز بند او، که رها شد

با دگران سرکشی نمود و تکبر

سرکش و بیدادگر به طالع ما شد

رنج که بردیم باد برد و تلف گشت

سعی که کردیم هرزه بود و هبا شد

نوبت آن وصل را که وعده همی داد

هیچ به فرصت نگه کرد و قضا شد

دل ز برم برد و زهره نیست که گویم:

آن دل سرگشته را که برد و کجا شد؟

گر کندم قصد جان دریغ ندارم

کام من آمد چو کام دوست روا شد

با همه جوری دلم نداد که گویم:

اوحدی از هجر او شکسته چرا شد؟

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
رضی‌الدین آرتیمانی

حیف که اوقات ما تمام هبا شد

عمر گرانمایه صرف چون و چرا شد

ما حصلی خود نداشت غیر ندامت

حیف ز عمری که صرف مهر و وفا شد

آنکه جمٰال تو دید بی دل و دین گشت

[...]

وفایی شوشتری

دل چو به زلفت اسیر دام بلا شد

خون شد و فارغ ز قید چون و چرا شد

چند کنی جامه را حجاب تن ای گُل

جامه براندام گل ز رشک قبا شد

از لب عنّاب گون و خرفه ی خالت

[...]

ملک‌الشعرا بهار

ذاتش آئینهٔ خدای نما شد

گرچه خدا نیست کی جدا ز خدا شد

درگه او زیب بخش عرش علا شد

هر که به درگاه او ز روی صفا شد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه