آنکه دلم برد و جور کرد و جدا شد
صید ندیدم ز بند او، که رها شد
با دگران سرکشی نمود و تکبر
سرکش و بیدادگر به طالع ما شد
رنج که بردیم باد برد و تلف گشت
سعی که کردیم هرزه بود و هبا شد
نوبت آن وصل را که وعده همی داد
هیچ به فرصت نگه کرد و قضا شد
دل ز برم برد و زهره نیست که گویم:
آن دل سرگشته را که برد و کجا شد؟
گر کندم قصد جان دریغ ندارم
کام من آمد چو کام دوست روا شد
با همه جوری دلم نداد که گویم:
اوحدی از هجر او شکسته چرا شد؟
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از دلتنگی و جدایی سخن میگوید. او از معشوقی یاد میکند که دلش را ربوده و به طور ناگهانی جدا شده است. این جدایی باعث رنج و دردش شده و تلاشهایش برای وصال بینتیجه مانده است. شاعر به ستم و برتریطلبی معشوق نیز اشاره میکند و از بیثمری کوششها و آرزوهایش غصه میخورد. در نهایت، او حسرت بر دل شکستهاش میزند و میگوید اگر چه به مرگ هم فکر کند، به خاطر عشقش احساس ناراحتی نمیکند، اما باز هم نمیتواند از درد جدایی و عدم ارتباط با معشوقش بگوید.
هوش مصنوعی: کسی که قلبم را تسخیر کرده و با ظالمتی که انجام داد از من جدا شد، هیچ کسی را نداشتهام که به اندازه او من را به دام انداخته باشد، اما او آزاد رفت.
هوش مصنوعی: او با دیگران تندخویی و خودپسندی کرد و این صفات ناپسند به سرنوشت ما تحمیل شد.
هوش مصنوعی: تمام زحماتی که کشیدیم و رنجهایی که تحمل کردیم، مثل بادی که میگذرد به هدر رفت و تلاشهایمان بیفایده و بیثمر شد.
هوش مصنوعی: زمانی که قرار بود به وصال محبوب برسم و وعدهاش را داده بودند، هیچ فرصتی نیافتم و همه چیز به قضا و قدر سپرده شد.
هوش مصنوعی: دل من را برده و جرأت ندارم بگویم: آن دلی که گم شده، به کجا رفته است؟
هوش مصنوعی: اگر بخواهم که جانم را فدای کسی کنم، از این کار دریغ نمیکنم؛ چون وقتی خواستههای من به خواستههای او برسد، این کار برایم کاملاً مجاز و قابل قبول است.
هوش مصنوعی: من نتوانستم به خودم اجازه دهم که بگویم: چرا اوحدی از دلتنگی جداییاش شکسته و ناراحت شده است؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حیف که اوقات ما تمام هبا شد
عمر گرانمایه صرف چون و چرا شد
ما حصلی خود نداشت غیر ندامت
حیف ز عمری که صرف مهر و وفا شد
آنکه جمٰال تو دید بی دل و دین گشت
[...]
دل چو به زلفت اسیر دام بلا شد
خون شد و فارغ ز قید چون و چرا شد
چند کنی جامه را حجاب تن ای گُل
جامه براندام گل ز رشک قبا شد
از لب عنّاب گون و خرفه ی خالت
[...]
ذاتش آئینهٔ خدای نما شد
گرچه خدا نیست کی جدا ز خدا شد
درگه او زیب بخش عرش علا شد
هر که به درگاه او ز روی صفا شد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.