گنجور

 
وفایی شوشتری

دل چو به زلفت اسیر دام بلا شد

خون شد و فارغ ز قید چون و چرا شد

چند کنی جامه را حجاب تن ای گُل

جامه براندام گل ز رشک قبا شد

از لب عنّاب گون و خرفه ی خالت

درد دل عاشقان زار دوا شد

چون زوفا ساختند خانه ی دل را

وقف بتان شد از آن دمیکه بنا شد

نیست جمال ترا، به دهر نظیری

شاهد یکتایی تو زلف دوتا شد

فتنه ی چشمت نخفته بود، که ناگه

فتنه ی دیگر زقامت تو بپا شد

جز، به می و ساقی ام دگر سروکاری

نیست به کس زانک می تمام صفا شد

حاصل مهر و وفا چه بود «وفایی»

جور و جفا حاصلم ز مهر و وفا شد

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
اوحدی

آنکه دلم برد و جور کرد و جدا شد

صید ندیدم ز بند او، که رها شد

با دگران سرکشی نمود و تکبر

سرکش و بیدادگر به طالع ما شد

رنج که بردیم باد برد و تلف گشت

[...]

رضی‌الدین آرتیمانی

حیف که اوقات ما تمام هبا شد

عمر گرانمایه صرف چون و چرا شد

ما حصلی خود نداشت غیر ندامت

حیف ز عمری که صرف مهر و وفا شد

آنکه جمٰال تو دید بی دل و دین گشت

[...]

ملک‌الشعرا بهار

ذاتش آئینهٔ خدای نما شد

گرچه خدا نیست کی جدا ز خدا شد

درگه او زیب بخش عرش علا شد

هر که به درگاه او ز روی صفا شد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه