گنجور

 
اوحدی

رخش، روابود، ار اسب دلبری تازد

که گوی سیم به چوگان مشک می‌بازد

ز ذره بیشترندش کنون هواداران

سزا بود که دل از مهر ما بپردازد

چه پردها بدرانید عشق او برما!

نگه کنیم دگر تا: چه پرده میسازد؟

به دست کوته ما این گرو نشاید برد

ز زلف او که درازست وتیر دریازد

میان ما سخنی چند اندرونی رفت

زبان چو شمع ببر، تا برون نیندازد

بسی که از دهن او شکر شود در تنگ

ز شرم او نه عجب گر نبات بگدازد

چه کم شود ز درخت بلند قامت دوست؟

به کار اوحدی ار سایه‌ای بر اندازد

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
خواجه عبدالله انصاری

مکن که آه فقیران شبی برون تازد

فغان و ناله به عرش و ملائک اندازد

زتیر تخش یتیمان مگر نمیترسی

زسوز سینه پیری که ناوک اندازد

حذر همی کن از آن ناله سحرگاهی

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

همیشه نعمت دنیا بسوی آن یا زد

که او جزای بدیها به نیکوی سازد

در آن مقام که اسیبی از کسی رسدش

در آن بکوشد کورا بنا بنوا زد

از آن ، درخت چنین سایه دار و بارورست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کمال‌الدین اسماعیل
سعدی

کسی به عیب من از خویشتن نپردازد

که هر که می‌نگرم با تو عشق می‌بازد

فرشته‌ای تو بدین روشنی نه آدمیی

نه آدمیست که بر تو نظر نیندازد

نه آدمی که اگر آهنین بود شخصی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
خیالی بخارایی

سپاه عشق از آن لحظه خیمه بالا زد

که سرو قامت جانان علَم به صحرا زد

ببار بر سرم ای ابر مرحمت نفسی

که برقِ شوقِ تو آتش به خرمن ما زد

اسیر زلف تو ز آن شد دلم که روز نخست

[...]

صامت بروجردی

اراده کرد که اسب ستم‌گری تازد

تن حسین علیرا چو توتیا سازد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه