گنجور

 
اوحدی

چون گره بر سر آن زلف دو تاه اندازد

مشک را خوارتر از خاک به راه اندازد

اگر آن چاه زنخدان به سر کوچه برد

ای بسا دل! که در آن کوچه به جاه اندازد

نظر زهره کند، خنجر مریخ زند

نور خورشید دهد، پرتو ماه اندازد

چشم آن ترک سپاهی به هزیمت ببرد

ناوک غمزه چو در قلب سپاه اندازد

گر گواهیش بیارم که: مرا زلف تو کشت

حسن او لرزه بر اندام گواه اندازد

تیر هجرم به جگر در زد و اندیشه نکرد

که دلم در پی او ناوک آه اندازد

اوحدی، دیده مدوز از رخ او، عیبی نیست

گر گدایی نظری بر رخ شاه اندازد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

بر ز نخدان تو هرکس که نگاه اندازد

گر بود خضر، دل خویش به چاه اندازد

گرد بر دامن دریای کرم ننشیند

ابر اگر سایه رحمت به گیاه اندازد

عقده مشکل ما را به نسیمی دریاب

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه