گنجور

 
اوحدی

هر کرا با تو نه پیوندی و پیمانی هست

نتوان گفت که در قالب او جانی هست

باز جستیم و نشد روشن ازین چار کتاب

آیت این نمک و لطف که در شانی هست

دیو را درد تو در کار کشد، زانکه به حسن

تو پری داری، اگر مهر سلیمانی هست

تا جهان پرده برانداخت ز روی تو، بریخت

زنگ هر نقش که بر صفهٔ ایوانی هست

هر طرف باغی و هر گوشه بهشتی باشد

خانه‌ای را که در و مثل تو رضوانی هست

مدعی گر ز رخت معجزه خواهد، بنمای

با که روشن‌تر ازین حجت و برهانی هست؟

هم تو باشی به تناسخ که: دگر باز آیی

دیدن مثل ترا هیچ گر امکانی هست

بی‌خیال تو شبی دیدهٔ ما خواب نکرد

با کسی گرچه نگفتیم که: مهمانی هست

از تنور دل ما دود برآید، بدو چشم

مگر این نوح ندانست که: توفانی هست؟

اگر، ای سایهٔ رحمت، نظری خواهی کرد

نقد را باش، که محتاجم و حرمانی هست

که پسندد که: به درد تو در آییم از پای؟

دست ما گیر، اگرت مکنت درمانی هست

تو به دندان منی، از همه خوبان، گر چه

اوحدی را نتوان گفت که: دندانی هست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
صائب تبریزی

به بهشتی نتوان رفت که رضوانی هست

ننهم پای در آن خانه که دربانی هست

نیست زنجیر سر زلف تو بی دل هرگز

دایم این سلسله را سلسله جنبانی هست

سنگ راه من سودازده طفلان شده اند

[...]

بیدل دهلوی

بی‌توام جای نگه جنبش مژگانی هست

یعنی از ساز طرب دود چراغانی هست

کشتهٔ ناز توام بسمل انداز توام

گرهمه خاک شوم خاک مرا جانی هست

عجز پرواز ز سعی طلبم مانع نیست

[...]

حزین لاهیجی

تا دل از خود نرود، حال پریشانی هست

ذوق وصلی به کمال و شب هجرانی هست

چون سر از پیرهن عشق برآرد عاشق؟

نه رقیبی و نه مصری و نه کنعانی هست

سر به سر شکر و شکایت همه از یاد رود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه