گنجور

 
اوحدی

آن بت وفا نکرد، که دل در وفای اوست

و آن یار سر کشید که تن خاک پای اوست

گر زانکه عاشقی به مثل خاک دوست شد

ما خاک آن سگیم که پیش سرای اوست

سازی ندیده‌ایم و نوایی ازو، مگر

ساز غمش، که خانهٔ ما پرنوای اوست

در دیده کس نیامد و دل یاد کس نکرد

تا دل مقام او شد و تا دیده جای اوست

در عشق او چگونه توان داشت زر دریغ؟

چون سر که می‌کشیم به دوش از برای اوست

ما را بدان مشاهده میل خطا نرفت

آن کس که این مشاهده کرد این خطای اوست

دل رفته را به تیغ چه ترسانی؟ ای رقیب

دردش پدید کن تو، که این خود دوای اوست

بگذار تا چو شمع بسوزد وجود من

زیرا که روشنایی من در فنای اوست

یارب، مساز منزل او جز کنار من

کان منزلت نه لایق بند قبای اوست

هر کس هوای خوبی و رای کسی کند

ما را نبود رای، و گر بود رای اوست

تا اوحدی مجال سگ کوی دوست یافت

در هر محلتی که رود ماجرای اوست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خاقانی

خاقانیا چو آب رخت رفت در سال

مستان نوال کس که وبال آشنای اوست

بر خستگی دل مطلب مرهم قبول

نه دل نه مرهمی که جراحت فزای اوست

آن را که بشکنند نوازش کنند باز

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خاقانی
کمال‌الدین اسماعیل

کردارهای خصم تو اندر قفای اوست

تا در کنار او نهد آنچ آن سزای اوست

سعدی

آن را که جای نیست همه شهر جای اوست

درویش هر کجا که شب آید سرای اوست

بی‌خانمان که هیچ ندارد به جز خدای

او را گدا مگوی که سلطان گدای اوست

مرد خدا به مشرق و مغرب غریب نیست

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
حکیم نزاری

جانم فدایِ آن که دلم مبتلای اوست

جان و جهان و هر چه دگر از برای اوست

آبِ حیات در قدحِ جان فزایِ او

انفاسِ روح در دمِ معجز نمایِ اوست

هرگز دگر خلاص و نجاتش کجا بود

[...]

ابن یمین

ایدل اگر زمانه بصد غم نشاندت

بنشین و صبر کن که صبوری دوای اوست

با دور روزگار نشاید ستیزه کرد

و آنکس که کرد اینمثل خوش برای اوست

با ژنده پیل پشه چو پهلو همی زند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه